آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

برای آوین عزیز

عمه باجی ...

 آوین : مامان نی نی چیه؟ مامان : فکر کنم پسر... آوین : اما من می دونم سه ماه قبل از بدنیا اومدن بچه ,جنسیتش مشخص می شه.... آوین : من دوست دارم خاله شم مامان: حالا هر وقت عمه شدی بگو خاله صدات کنن. آوین :اون وقت فکر می کنن چقدر دلم می خواسته خاله شم و حالا نشدم ,شاید ناراحت شن مادرجون : خوب مثل برادرزاده های من که ما رو عمه صدا نمی کنن و میگن" محبوب جون" بگو صدات کنن آوین جون. آوین : فکر نمی کنین برادرزاده هاتون خیلی بی ادبن !!! من : با شرمساری یه سقلمه به پاهات زدم (تو بغلم نشسته بودی عشقم) که یعنی دیگه کوتاه بیا ...زشته
28 تير 1396

داستهای آوین و نی نی - علائم بارداری

از وقتی حال من بد شده , شما هم حالت بد شده مثلا توی خونه راه می ری و میگی مامان یه بوها یی میاد تو خونه, از بوی دستشویی حالم بهم می خوره ,حس خوبی  ندارم, بوی غذا حالم رو بد می کنه مامان انگار نفسم بالا نمیاد  و اینکه مدام مثل من نفس عمیق می کشی و... تازگی ها که یواشکی توی اتاق شیردادن  رو تمرین می کنی و به عروسکات شیر می دی  
25 تير 1396

عمه خانم ...آبجی باجی

آوین : مامان میشه هر وقت خواستی نی نی بدنیا بیاری دختر باشه من : مامانی باید آرزو کنیم که سالم باشه ,خدا خودش می دونه بهمون دختر بده یا پسر .حالا برات چه فرقی می کنه آوین : آخه من دوست دارم خاله شم.از عمه بودن خوشم نمیاد ...شما می خواین من رو با عمه بودن زجر بدین من : ------ روزهای دیگر آوین : مامان چه حسی داری که خاله هستی من: خیلی خوشحالم آوین : من هم دوست دارم خاله شم,از عمه بودن بدم میاد من:آوین عمه مهربون هم داریم, تو عمه مهربون باش. ببین عمه های من چقدر مهربونن! چقدر دوست دارن... آوین :آره داریم اما من دوست دارم خاله بشم ------ روزهای دیگر آوین : میشه یه دختر بدنیا بیاری من : مامان من که نمی تونم ب...
8 تير 1396

سواد نم دار ...

عشق زیبای من سلام سال تحصیلی گذشت و شما با موفقیت تمام پیش دبستان رو تمام کردی , حالا می تونی به راحتی کتابهای داستان و تابلو و بیلبوردهای اتوبان رو بخونی و ما رو تا سرحد مرگ ذوق مرگ کنی عشقم! سواد نوشتنت یکم نم داره ! نمی دونی کی باید با "ی" آخر بنویسی و کی با "ی" وسط یا مثلا کی از "ز" استفاده کنی و کی از "ظ" , اما با تمام این حرفها به نظرم کارت بی نظیره و سواد نصف و نیمه ات خیلی با ارزشه ! ایشالا مابقی اش برای کلاس اولت راستی مدرسه یه اردو روز  2 وم خرداد  براتون گذاشت توی باغ ایرانیان با حضور مامان ها به مناسبت خداحافظی از دوستان و پیش دبستان. روز خیلی خوبی بود و به همه مون خیل...
6 خرداد 1396

داستنهای آوین و نی نی -- فرستادن مامان به آزمایشگاه....

  23/فروردین /96 تقریبا همه می دونن که چقدر به لاغر موندن اهمیت می دی , از عید که من یکم کوچولو چاق شدم مدام به من می گفتی مامان بیا ورزش کنیم تا تپل نمونی , مامان چقدر خواب آلو شدی ...مامان نکنه تو شکمت نی نی داری و مدام روی این مساله تاکید می کردی ... آوین : مامان تو شکمت نی نی داری من: نه عزیز دلم آوین : چرا من مطمئنم که داری ,پس چرا شکمت بزرگ شده من : نه عزیز دلم بخاطر تنبلی و ورزش نکردنه آوین : مامان من مطمئنم فرشته مهربون من رو به آرزوم می رسونه, من خیلی دعا کردم و از خدا خواستم من :(متعجب از حرفهای قلمبه سلمبه خانم) اینبار رو به بابا : علی برو چک بی بی بگیر و جواب هم منفی ----< یک هفته بعد  29/ف...
4 ارديبهشت 1396

فرشته مهربون و مرواریدهای کوچولوی آوین

یه رسم بامزه ای وجود داره و اون اینه که  وقتی دندانهای شیری می افتن می گذارن زیر بالش تا فرشته مهربون آرزوی بچه ها رو برآورده کنه اولین دندان شیری ات که افتاد  داشتی خونه عزیزجون (شهمیرزاد)مسواک می زدی و افتاد توی روشویی و با آبها رفت , دومین دندونت هم که لق شد , شهمیرزاد بودیم و  خاله جون فری برات کشید و البته گم شد .... سومی اش که افتاد رفت زیر بالشت تا فرشته مهربون به آرزوت برسونتت ... من : آوین دوست داری فرشته مهربون برات چی بخره آوین: مامان فکر کردی آرزوهای من خریدنی هستن من با شرمندگی و هیجان برای شنیدن آرزوهات البته : خوب مامان پس آرزوهات چیه ؟ آوین : اولی اش اینه که یه خواهر یا برادر داشته باشم , دومی...
30 فروردين 1396