آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

برای آوین عزیز

روزهای آوین

دختر عزیزم سلام! امروز یه روز برفی هست و از پنجره که بیرون را نگاه می کنی و دونه های برف را که می بینی دوست داری که بری و بگیریشون ولی حیف که هر دوتامون سرمای بدی خوردیم و خونه نشین شدیم!! الان روی پاهام خوابوندمت تا هر وقت سرفه کردی زود بلندت کنم و بهت رسیدگی کنم، با هزار بازی و کلک باید توی بینی ات قطره بریزم  حکایت اونه که می گن کوری عصا کش کور دگر شود   چند روزی هست که از هر چیزی برای خودت صندلی می سازی: لیوان را برعکس می گذاری و می ری و روش می شینی! قابلمه را هم همینطور و حتی دمپایی من رو! می خوای بگی آره میگی "آدِ" خیلی به جا می گی "نه"  بهت میگم مامان غذا می خوری سرت را تکون می دی و...
5 آذر 1390

خرابکار

بازم از غذا خوردن افتادی و داری مامان را اذیت می کنی! امشب برات آبگوشت درست کرده بودم که خیلی دوست داری با هزار کلک و بازی خوردی! کوبیده را می گذاشتم روی گوشکوب و گوشکوب هم که دست خودت بود از روش کوبیده ها را می خوردی و آب آبگوشت را هم ریختم توی لیوان که اونم دستت بود مثل آب سر می کشیدی البته بماند که این وسط هر هورتی که می کشیدی یه با ر هم لیوان را می دادی به من که من هم بخورم و این وسط من بار ها و بارها خرگوش و موش شدم .... دیروز تو خونه با بابا تنها بودی پی پی کردی بابا بهت گفت برو دم دستشویی بیام بشورمت که رفتیو دو در دستشویی منتظر بابا ایستادی ماه پیش ٣ تا فلش و ٤ تا پستونک گم کردیم ،‌بماند که کی این وسیله ها را می گیره و ...
30 آبان 1390

زبل خان

دختر ماه مامان الان خوابی و شهر آرومه! امروز نوبت من بود که از مهد بگیرم و واسه همین از شرکت رفتم مهد و گرفتمت و کلی مربی مهدت ازت تعریف کرد که آره دخترمون اینجوریه و اونجوریه!!! فعالیت های آوین در مهد: مریم جون : داگ داگ داگ، آوین : "هاپ هاپ هاپ" و برعکس مریم جون: کَت کَت،‌آوین : "ماو ماو" مریم جون : اردک اردک کواک کواک، آوین:دستها مثل دهان اردک باز و بسته می شه!! مرجان: فیش، آوین : انتخاب کارت ماهی از بین کارتها  مرجان: کَت، آوین : انتخاب کارت گربه از بین کارتها   ...
29 آبان 1390

دختر مهربونم

دختر مهربون مامان الان که دارم می نویسم کنار من نشستی و مدام می خوای که در لب تاب را ببندی و وقتی مانع این کار شدم با دستات موهام را کشیدی و با پاهات به صفحه کیبورد کوبوندی!!! بوست می کنم و می گذارمت کنار رفتی تو اتاق و یه دور زدی و اومدی یه بوس خوشگل کردیم و موهام را به قصد در اوردن گیره موهام کشیدی و رفتی سراغ تلفن که کنارم بود و گرفتیش و گفتی "اَ عجیز" . بهت میگن اینکار را نکت قبول سرت را کج می کنی و می گی :"اَبو" بهت می گم هاپو چی می گه ،‌می گی "آبو" می دونی که کی باید بگی نه می گم غذا می خوری می گی "نَه" چند دقیقه پیش داشتم نماز می خوندم مهرم را می گرفتی و فرار می کردی و وقتی به سجده می رسیدم الله اکبر م...
28 آبان 1390