آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

برای آوین عزیز

کلاغ چی میگه؟

الهی مامان فدای زبونت شه دخترک عزیزم: مامان: کلاغه می گه آوین: "خِخِ" یعنی غار غار انگاری یه موقع هایی دوست داری که  درس پس بدی بدون اینکه ازت سوالی کنم یه ریز می گی‌: جی جی،‌ماما،‌بَبَ، خِخِ
19 آبان 1390

چه خبرا!

سلام جوجه مامان مامان قربون دل کوچولو و مهربونت بشه که دوست داری توی کارای خونه کمک بدی ! پریروز یه بشقاب توی هال بود گرفتیش اوردی توی آشپزخونه و زیر ظرفشویی وایستادی حالا دستت هم خوب نمی رسید که بگذاریش توی ظرف شویی بشقاب را با دستات اوردی بالا بشقاب توی دستات عمودی شده بود! بالاخره می خواستی بندازیش تو ظرفشویی که من از دستت گرفتم و گذاشتم توی ظرف شویی!! چند روز پیش هم داشتم برات فرنی درست می کردم دیدم دوست داری هم بزنی یه قاشق دادم دستت و با هم هم زدیم! البته هر کی با قاشق خودش!! (البته ما جدا آرد و شیر و گلاب را هم می زنیم بعد می گذاریم روی حرارت) کلا فضول همه کاری هستی! خدا نکنه که بخوام جلوی گاز وایستام اینقدر به حالت گریه می گی "...
18 آبان 1390

آوین عزیزم می دونستی که ...

دختر گل مامان سلام! اینقدر تند تند چیزای جدید یاد می گیری که اگه زود ننویسم یادم میره یا اینکه وقت نمی کنم ! یکی دو روز پیش داشتی کارتون یا تبلیغات تلویزیون را می دیدی که یه دفعه یه گاو توی اون دیدی و مدام می گفتی "ما ما"!! مامان: گاو میگه آوین : ماما مامان : جوجه می گه آوین : "جی جی" مامان : ببعی می گه آوین : "بَ بَ" --------------- مامانی عزیزم دوست داری که من لپام را پر باد کنم و تو با دو دستت بزنی تو لپام و بادش را خالی کنی!! یه حساسیت خاصی به تارا داری هر جی تو دستش باشه با داد و بیداد می گیری ! ای بلا ! اون طفلک اینقدر دوستت داره که حد و مرز نداره اونوقت تو اینجوری اذیتش می کنی ! یه هفته ای هست که از غذا خو...
17 آبان 1390

مامان قربون شعر خوندنت

آوین مامان سلام! کم کم داری بزرگ می شی و حرکاتت و حتی چهره ی ماهت با چند ماه گذشته خیلی تفاوت کرده! حافظه ات به شدت قوی شده و شعر ها را خیلی زود یاد می گیری منتها به سبک خودت ! مثلا تاب را که ببینی حالا هر جا که باشه تو پارک ،‌تلویزیون  می گی: "تاتا آب بازی". گوشی تلفن یا موبایل یا گاهی اوقات کنترل تلویزیون را می ذاری دم گوشت و راه می ری و می گی:"اَ اَ عجیز"  ----------------------------***----------------------------***----------------------------***------------------------- مامان : لی لی حوضک آوین : انگشت اشاره روی کف دست مامان: طوطی (گاهی اوقات تو می گی : "تو تو ") رفت آوین : "آب بده" مامان: افتاد تو حوضک ...
8 آبان 1390

آوین در تعطیلات

جوجو مامان سلام مامان و بابا یه هفته ی کاری را مرخصی گرفتن و یه پنج شنبه و جمعه این طرفش و اون طرفش وقت داشتن تا همه ی روز را با جوجه شون با هم و در کنار بگذرونن! عسل مامان با هم رفتیم شمال کمپ شرکت نفت در شهر محمود آباد که واقعا محیط دل انگیزی هست! اتاق ما مشرف به دریا بود و پنجره اتاق را که باز می گردیم صدای امواج، نسیم دریا و منظره دریا آرامش عجیبی را به روحمون تزریق می کرد! احساس می کردیم که تو هم اونجا شادتری! شیطونی هات اونجا ای کاش دو برابر که صد برابر شده بود ! به جز یک وعده ناهار که از فرط خستگی خوابیده بودی توی رستوران پدر ما (مخصوصاً بابا ) را رسماً در اوردی تا جایی که چند بار خانواده های دیگه بهمون پیشنهاد می دادن که بیان نگهت ...
5 آبان 1390

اینم از مهد

قرار هست که شنبه بریم محمود آباد و یه یه هفته ای استراحت کنیم! بعدش هم قرار شد عزیزجون  باد تهران و ازت ٢-٣ هفته ای مواظبت کنه و تو خونه نگهت داره که هم تو سرما و باد پاییزه آبان مهد نری واسه همین خاطر  دیروز به مدیر مهدت گفتم که آوین را آبان نمی یارم مهد چون قرار است که ... می گه خوب نیار اما هزینه آبان را کامل پرداخت کن تا سهمیه اش حفظ بشه چون پک ما ٣ ماهه هست!!! خلاصه می گم ایراد نداره از دی می یارم می گه نه چون پر می شه و هیچ تضمینی نیست !!! این پول از اون پول زور هاست که دارم می دم .صرفا چون احساس می کنم که تو این مهد راحتی و ازت خوب مواظبت می شه این پول را صدقه سرت می دم ایشالا که همیشه سرت سلامت باشه دخترکم! ...
27 مهر 1390

شیرین زبونی هات

عزیز دل مامان این روزها که برات توی وبلاگت نمی نوشتم خیلی چیز ها را به ذهنم یا برگه های تقویم روی میزم می سپردم تا سعی کنم کمترین چیزی از کودکی ات را برات ناگفته نگذارم عسلم! دامنه لغتت روز به روز وسیع تر می شه و هر روز هم به شیرین زبونی هات اضافه می کنی عسلم!! آخرین کلمه ای که یاد گرفتی و تازه دو سه روز هست که بیانش می کنی برام شیرین ترین کلمه هست مامانم! دو سه روز هست که موقع که چیزی می خوای می گی "ماما" الهی که مامانا فدات شه دختر خوشگلم! دختر خوشگل مامان اولین کلمه ای که گفتی "بَر" بود که کلاغِ کلاغ پر پر می زد و اولین جمله ای که رویی زبون نازت اومده "آب بده" هست. میگم اسمت چیه می گی:"آدو" البته اولا می گفتی "آوِ" به بابا می گی "...
27 مهر 1390

بازی های مورد علاقه

عاشق توپی ! هر جا که ببینی می خوای بگیریش و باهاش بازی کنی ! دیروز داشتم بعد مدت ها از مهد با کالاسکه  می اوردمت  که ببینم که بند می شی تو کالاسکه یا مثل یه ماه قبل توش می ایستی که تا سر کوچه مثل یه دختر خوب و خانم سر جات نشستی و با ماشینی که توی راه برات گرفته بودم بازی می کردی که یه دفعه دیدی که سر کوچه بچه ها دارن توپ بازی می کنن سریع ماشین و پرت کردی و تو کالاسکه ایستادی و حالا نگو "توپ توپ" کی بگو ! زبل خان من علایق پسرونه داری !!!! یه دیگه از بازی های مورد علاقه ات بازی با اون اسباب بازی هست که آندیا برای تولدت بهت کادو داده یه کلبه که توی دو تا از دیوار هاش 4 تا سوراخ به فرم های مختلف داره و به همون فرم ها یه سری مهره...
27 مهر 1390