آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

برای آوین عزیز

بازگشت

دخترک مامان مامانی به زودی دوباره بعد یه وقفه نسبتا طولانی شروع می کنه از شیرین زبونی هات و شیرین کاریات بنویسه! دعا کن که کارام زودی انجام شه!  
24 مهر 1390

بازیهای دخترک ناز مامان

از روز جمعه یه بازی جدید را شروع کردیم که بی نهایت ازش لذت می بری. بازی هم اینکه باید پستونکت را بندازیم روی فرش و مسابقه بدیم که کی زودتر بهش می رسه گلم!!! هر کی زودتر رسید پستونک را پرت می کنه به یه نقطه دیگه از فرش و دوباره مسابقه شروع می شه!!! بعضی موقع ها نمی تونی پستونک را پرت کنی و باهاش چهار دست و پا می ری!!! بعدش می شینی و پرتش می کنی! اما در اغلب موارد می تونی پرتش کنی!!! وقتی که هر کدومموون به پستونک می رسیم از خنده ریسه می ری گل مامان!!! فقط این بازی را با پستونک دوست داری با هیچ عروسک یا اسباب بازی دیگه ای بازی را ادامه نمی دی!!!! به هیچ وجه از این بازی خسته نمی شی!!! یه موقع هایی که خیلی ذوق می کنی وقتی به پستونک رسیدی می دیش ت...
21 شهريور 1390

فعالیت های این روزای آوین

 این روزا خیلی "دو""دو" می کنی!! میگم یک می گی "دو" . اون موقعی که کلاغ "پر" می گفتی می گفتم چهار می گفتی "پْ"!!! نمی دونم چرا وقتی یه چیز جدید یاد می گیری چیزای قبلی را دیگه نمی گی به عنوان مثال هر کاری می کنم دیگه کلاغ پر را نمی گی در عوض بْبْی می گه بب را خوب می گی!!! آها یه چیزی تازه یادم اومد.اون اولا که تازه می خواستی یاد بگیری وایستی هر وقت که می ایستادی هر چند خیلی کوتاه بود و در حد یکی دو ثانیه ما خیلی تشویقت می کردیم و برات دست می زدیم !!! اونا مونده تو گوشت الان که دیگه خیلی خوب می ایستی و خودت می تونی تعادلت را خوب حفظ کنی و حتی یه چیزی بذاری رو زمین و برداری بازم منتظر تشویقی و اگه من نگم دست دست خودت میگی "دس دس" !!!  ...
21 شهريور 1390

ای بلا

عاشق بستن هستی و علی رغم اینکه دکتر قبلا می گفت نباید بهت بدیم ولی نمی تونستیم که بهت ندیم! چند شب داشتیم از  خونه علیرضا و خاله سارا بر می گشتیم و توی ماشین خواب بودی ! رفتیم بستنی بخوریم همین که بستنی را اوردن شما بیدار شدی !! تا حالا سابقه نداشته که بخوایم بستنی بخوریم و شما خواب باشی و بیدار نشی!! آخه مگه بستنی هم بو داره که بیدار می شی! ای بلا! دیگه خیلی بهتر خطر را درک می کنی ! دیروز روی تخت من بودی داشتیم بازی می کردیم که هوس کردی چهار دست و پا یه دوری توی تخت بزنی به لبه تخت ک رسیدی بر خلاف دفعات قبل (یکی دو بار دیگه هم همین کار را کردی! اما نصف و نیمه و با کمک من) یه دفعه به سمت پایین تخت شیرجه نزدی و تا لبه تخت رفته بودی ...
21 شهريور 1390

دخترک شناگر من!!

از اونجایی که خیلی ذوق کردم که برات مایو گرفتم و توی مایو خیلی بامزه تر می شی توی خونه چند تا عکس با مایو ازت گرفتم:   ...
21 شهريور 1390

یادگیری

دختر ناز مامان سلام! نمی دونم بخاطر سنت هست یا بخاطر خودت که همه چیز را خیلی زود یاد می گیری و خیلی زود هم یادت می ره! دیروز بابا خواب بود و من و تو هم داشتیم با هم بازی می کردیم که یه دفعه تصمیم گرفتم تا اجزای صورت را بهت یاد بدم اول از چشم شروع کردم به این ترتیب که انگشتم را می بردم سمت چشمهام و مدام می گفتم چشم چشم !!!!بعد دستام را می بردم سمت چشم های تو و می گفتم چشم چشم ! چند دفعه که تکرار کردم بعد ازت خواستم که چشمای من را نشون بدی که انگشت ظریفت را داشتی تو چشمام می کردی !الهی که مامان فدای هوش نی نی خودش بشه! نمی دونی که چقدر خوشحال شدم که دیدم می تونی چشم هام رو نشون بدی ! هر چند که می دونم بیشتر داری تقلید می کنی و کارهات تو ای...
21 شهريور 1390

پروسه دندان در آوردن

دیگه واقعی هست مامانی! دخترم بس که ... شدی و تب کردی و ما فکر کردیم داری دندان در می آری که دیگه وقتی این دفعه هم بی قرار شدی و یه کمی تنت گرم شد به خودمون گفتیم نه بابا این دختر گل ما دندان در بیار نیست واِ ما دیگه نمی ریم سر کار! وما دیگه گول چوپان دروغگو کوچولومون را نمی خوریم که چهارشنبه (2/6/90) به صورت کاملا اتفاقی دیدیم که نه بابا این دفعه مثل دفعات قبل نیست و یه شکاف کوچک رو لثه پایینت خورده و بد اخلاقی دو سه روز اخیرت بابت همین بوده! خلاصه اینکه مامانی داری دندان در می آری ! می گن اگه مادر بدونه که بچه چه قدر درد می کشه موقع دندون در اوردن پیراهن را تو تنش پاره می کنه! ایشالا که از جمله بچه هایی باشی که راحت دندان در می ارن (مثل با...
21 شهريور 1390