آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

برای آوین عزیز

آوین و یه تجربه جدید

دختر گل مامان سلام! دیروز برای اولین بار توی زندگیت با بابا رفتی استخر و مثل اینکه بهت حسابی خوش گذشته بود. بابا می گفت که بازو بند بسته بودی و یه جلیقه نجات هم داشتی ! تازه اصلاً هم از آب و ارتفاع و پرش نمی ترسیدی! اولین بار که از لبه استخر پریدی توی استخر یکم توی آب فرو رفتی و آب خوردی و سریع اومدی بالا  ولی اصلا نترسیدی  و از دفعه بعدی بهتر بودی و نه توی آب می رفتی و نه آب می خوردی ماهی کوچولو! تازه خودت از پله ها بالا می رفتی و خودت رو به لبه استخر می رسوندی! خلاصه اینکه دلت نمی خواست که از آب بیرون بیای و با وجود آندیا و فرید  بهتون حسابی خوش گذشته بود.   ---- با هم رفتیم حموم و شما لیز خوردی و من خندم گرفت .رو...
31 فروردين 1392

برای آوین کوچولو

دختر مامان روز به روز و البته خیلی سریع داری بزرگ می شی !‌اینقدر که دلم  می خواد گاهی زمان متوقف شه تا من بیشتر ببینمت و حسابی از این سنت لذت ببرم!‌ دوست دارم تا همیشه همینجوری بمونی!‌دلت پاک باشه و تمام غصه ات این باشه که نصف خیارت رو بابای خورد یا ممکنه از کنار بستنی ات بابا یه گاز بزنه که شما با اون لحن دلنشینت با ناز گریه کنی و بگی "مامان بابا اذیتم کرد، دارم غصه می خورم". الان اینقدر بزرگ شدی که توی ماشین آهنگ درخواست می کنی و عاشق شاهین S2  یه آهنگ از محسن یگانه ای ! البته آهنگ دروغه مازیار فلاحی را همچین با سوز می خونی که آدم خنده اش می گیره از این همه ادا و اصول موقع شعر خوندنت. الان که دارم برات می نویس...
27 فروردين 1392

آوین در کاخ موزه سعد آباد 92.01.23

گردش در سعد اباد جمعه با مادرجون و بابا بزرگ رفتیم کاخ سعد آباد و کلی گشتیم و عکس گرفتیم ! آخرین باری که رفته بودیم اونجا شما 7 -8 ماه بیشتر نداشتی اما با این حال کلی با آبهای تو حوض کاخ سبز بازی می کردی ، اینبار هم که 2 سال و 6 ماهت بود رفتیم اونجا باز کلی آب بازی کردی و لباس های خودت  و بقیه رو هم خیس می کردی ! کلی دوست پیدا کردی و به همه آب می پاشیدی . چند نفر هم به تقلید از شما روی همراهاشون آب می پاشیدن و چند نفر هم ازت می خواستن که به دوستاشون آب بپاشی! خلاصه خیلی بهت خوش گذشت و همینطور به من مامانی!                 -- این دوتا عکس آوین هر دو ...
26 فروردين 1392

در آینده می خوااهید چه کاره شوید؟

دیروز مهد توی کیفت دفترچه کارات رو گذاشته بودند و توش از ما خواسته بودن که پایتخت کشور ها رو ازت بپرسیم و همه ١٠-١٢ تا (آمریکا، انگلیس،ایران،آلمان،‌چین،‌ترکیه،‌عراق،فرانسه و ... )را درست گفتی مامانی! الهی مامان قربون دل دل بره.تازه دوست داری به عروسکات هم یاد بدی و میگی "عروسکا بیاین بهتون درس یاد بدم من خانم مربی ام" .عصر ها هم که من میام خونه خانم کوچولو دوست داره دکتر باشه بهم می گی "به من  بگو خانم دکتر پام درد می کنه! خانم دکتر دستم درد می کنه،‌خانم دکتر کمرم درد می کنه" و وقتی که من میگم میگی "حالا میام معاینه ات می زنم البته یکی دوبار بیشتر اینجوری نگفتی بیشتر می گی میام معاینت کنم، آمپول بزنم؟&nbs...
20 فروردين 1392

آوین و مهد کودک بعد چند روز تعطیلی

آوین در روز 6 فروردین : با گریه دم مهد نمی رفت بغل خانم مربی آوین در روز 14 فروردین : از تو خونه شروع کرد که من نمی رم مهد کودک، اونجا من رو اذیت می کنن و اونجا غصه دارم و خاله فاطمه (مربی) من رو می زنه!!!! که با وعده بستنی هویجی کوتاه اومدی و رفتی آوین در روز17  فروردین: من نمی رم و بستنی هم نمی خوام(ما هنوز پیشنهاد بستنی رو مطرح نکرده بودبم) آوین در روز  18 فروردین: توی خواب-> من مدرسه نمی رم ------- عاشق قصه تعریف کردنتم مامانی توی هر قصه ای که بگی مانیا (از بچه های مهد ) آدم بدِ است و خودت آدم خوبه! مثلا می گی :"یه دختری بود حرف مامانش رو گوش نمی کرد و با مامانش عصبانی صحبت می کرد اسمش مانیا بود" و از اون طرف "یه د...
18 فروردين 1392

عیدانه

دیروز با خاله لاله اینا برا ناهار رفته بودیم رستوران و توی یه پارک کوچیکی که داشت با آندیا بازی کردی و از اونجایی که یه دفعه بارون شروع به باریدن کرد ترجیح دادیم بریم خونه و خاله اینا اصرار کردن بریم خونه اشون و ما هم که با کمال میل پذیرفتیم و این شد که رفتیم خونه خاله لاله اینا! روند بهبود رابطه شما و آندیا رو به پیشرفته (چه جمله ای نوشتم شد خبر ساعت 21)  و کلا برای مدت زمان بیشتری اعصاب هم رو دارین و من و خاله لاله هم خیلی امیدواریم که واقعا بتونین رابطه خواهرانه ای با هم برقرار کنین نه اینکه سر این موضوع که کی مامان اونیکی باشه یا خواهر و برادرش دعوا کنین در حد تیم ملی! خونه خاله لاله اینا همیشه پر از خوراکی های خوشمزه هست که البته ب...
17 فروردين 1392

آوین و نیمه عید

دختر گل مامان سلام! عید ٩٢ سومین عیدی هست که شما پیش مایی عشقم! پارسال هیچ چیز از مفهوم عید درک نمی کردی  و چند باری سبزه و گلدون را از جا در اوردی اما امسال اینقدری بزرگ شدی که با کمک هم سفره هفت سین رو چیدیم شما سکه توی ظرف آب ریختی و وسیله رو سر سفره گذاشتی و ...  اما اندر احوالات حال و احوال اینکه دوباره بد جوری سرما خوردی و روز ٣٠ ام در به در دکتر بودیم تا ویزیت شی که بالاخره با بابا و مادر جون رفتی دکتر! و تمام  مدت عید تا به حال رو داشتی آنتی بیوتیک و ...می خوردی! اینم از این تا آخر سال رو خدا به خیر بگذرونه آخه می گن سالی که نکوست از بهارش پیداست١ از مهمونی رفتنا هم تا در خونه فامیلا به قدری دختر خوبی بودی که ...
6 فروردين 1392
1