آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

برای آوین عزیز

امان از زبون شیرینت

چند روز پیش که اومده بودم  مهد کودک دنبالت تا ببرمت خونه بعد از چند دقیقه  پیاده روی گفتی که خسته ای و به قول خودت "مامان پا کوچولو هام درد گرفته" من هم بغلت کردم تا خستگی ات بر طرف شه همانطوری که تو بغلم  بودی میگی "مامان من رو بغل می کنی خسته نمی شی" من هم گفتم چرا مامان خیلی خسته می شم با این همه لباسی که تنت هست و خستگی که من از اداره دارم. ادامه دادی "خوب پس من رو نگذار پایین تا زودی برسیم خونه و اونجا استراحت کنی"  جمعه ای هم که هوا سرد بود و ما هم بیرون بودیم دوباره بغلت کرده بودم که باباجون گفت بده آوین رو تا من بغل کنم می خواستم جواب بابا رو بدم که خودت سریعتر گفتی "آره من رو بده بابا آخه می ترسم که خسته شی" حا...
20 بهمن 1392

آوین بلا

دخترم عاشق قارچ سوخاری هستی و نزدیک خونمون یک خوبش رو داره.بابا رفته بود برامون خریده بود با دیدن سسها می گی "من سس فرانسوی نمی خوام سس انگلیسی می خوام" دیروز که اومدم دم مهد دنبالت می گی "مامان میشه برام یه چیز بخری که اولش بَس باشه" من گفنم یعنی توی این هوای سر بستنی نه نمیشه از سوپر نزدیک خونه شاید بتونم برات بخرم که توی خونه بخوریش اما از سوپر سر خیابون نه. ادامه دادی "خوب از اینجا برام پاستیل بخر" .  من هم موافقت کردم ادامه دادی " مامان برا خودت هم بخر چون هر کی مال خودش رو بخوره." منن هم گفتم پس هر کسی هم برای خودش بخره که اول موافقت کردی و بعد که بهت یاداوری کردم که کیف پولت همراهت نیست از موضع خودت پایین اومدی که من هم بتونم...
8 بهمن 1392

این روزها

عشق مامان سلام این روزا خانم کوچولو خونه ما شده معلم مامانی (در زبان فارسی),teacher  (در زبان انگلیسی) و البته مادام (در زبان فرانسه). یه شعر خیلی سخت از حافظ را برم می خونی و می گی به دهن من نگاه کن , حالا یاد بگیر و بگو .من هم برخلاف دفعات پیش که همیشه بقیه شعرهات رو زود حفظ می شدم با مصرع دوم این شعر شدیدا مشکل دارم روت رو می کنی و به من می گی "مامانی، الهی قربونت برم اینا  برات خیلی سخته". بعد ادامه می دی مثلاً بگو "می" بگو "گَر" بگو "دَم" بگو "چون ".... حالا بگو "می گردم چون قلندرها هر هر شب پی خرابان" ....البته فکر کنم این شعر آخری که تیکه تیکه می خوای یادم بدی از حافظ نیست ...       &nb...
5 بهمن 1392
1