آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

برای آوین عزیز

کی اینقدر بزرگ شدی?

-نمی دونم کی اینقدر بزرگ شدی که دیگه تو لباس پوشیدن من هم کاملا به جا نظر می دی .امروز صبح که داشتم می اومدم اداره مانتو طوسی و یه شلوار مشکی رو پوشیده بودم که یه کم هم کهنه بود. به من می گی "مامان اینارو نپوش! مانتو سرمه ایت رو بپوش". یا اینکه دیروز که تو خونه دراز کشیده بودم  به من می گی "خوب مامان گلم چطوره". -از قدیم ندیما می گن که دختر هووی مامان هست اینم مدرک بابا که برام گل می خره (من عاشق گلم).گریه می کنی که "من هم گل خیلی دوست دارم ،‌چرا برا من نمی خرین". یا اینکه اگه حرف عشقولانه ای رد و بدل شه که دیگه غوغا می کنی - هر چی که بچه بودی منظم بودی در عوضش الان کاملا شلخته و نامرتبی .مدام هم گیره موهات رو می...
25 تير 1392

اینم یه تجربه جدید

 -یکی دو روز پیش می خواستیم بریم پارک آب و آتش تا افطاری روز دوم ماه رمضون رو اونجا بخوریم. من داشتم برای افطاری آش کشک می پختم که وسط کار متوجه شدم کشک کَمِه. قرار شد که بابا داره از اداره میاد کشک بگیره که ماشین رو دزد زد و شیشه رو شکوند و ضبط رو در اورد که اینم باعث می شد تا بابا با تاخیر برسه ! برای همین ازت خواستم تا تو خونه تنها بمونی تا من برم تا سر کوچه و کشک بخرم ! بدون هیچ چون و چرا و وعده و وعید و ... قبول کردی .فقط بهت گفتم که اگه کسی در زد یا زنگ زد اصلا در رو باز نکن و من با کلید خودم می ام تو خونه!  با این حال داشتم می رفتم در رو قفل کردم و رفتم. سریع رفتم تا سر کوچه و برگشتم و هر چی در بیرون و در ورودی رو زدم و زنگ ...
22 تير 1392

ماهی کوچولو

دختر مامان دو هفته هست که می برمت استخر کودکان . استعدادت توی شنا کردن فوق العاده است. همه آدمایی که من رو از نزدیک می شناسن می دونن که من اصلا از جمله مامان هایی نیستم که از هوش و استعداد و زیبایی و ادب  چه می دونم اینجور چیزا بچه ام تعریف کنم و همیشه معتقدم که آنچیز که عیان هست چه حاجت به بیان است . اما تو شنا به نظرم عالی هستی شاید بقیه اینجوری فکر نکنن  و شایدم چون خودم شنام خوب نیست و از آب هم کمی می ترسم اینجوری فکر کنم نمی دونم اما من که حسابی لذت می برم از حرکات توی آبت و از همه مهمتر شجاعت و پرش های متعددت آب و روی آب خوابیدن و یه مسافت خیلی کوتاه رو پا زدن و کمی جلو رفتن رو برام بسیار بسیار لذت بخشه! توی استخر هم که هس...
9 تير 1392

...

٥ شنبه ای با خاله مرضیه اینا رفته بودیم بام تهران.اونجا هم کلی گربه داره و من هم که از گربه کلی می ترسم ! وقتی که داشتیم به شهر از بالا نگاه می کردیم و لذت می بردیم  و ساندویچ های خونگی مون رو می خوردیم یه گربه هی به ما نزدیک شد و شما و خاله مرضیه هم رفتین پیشش و .. خلاصه گربه ه مگه ول بکن بود یکی از جلو می اومد و یکی از پشت و .. من هم که دیگه کلافه و عصبانی شده بودم گفتم اَه بریم دیگه . داشتیم بر می گشتیم که شما به من گفتی "مامان! چرا خاله مرضیه میگه شما تو شورتی؟" توی این لحظه دیدم که مرضیه ترکیده از خنده. نگو به عمو محمد حسین آروم گفته فروغ تو شوکِ   .شما اونجوری شنیدی و انتقال دادی! عاشق انگشتر و النگو خلاصه چیزای ...
9 تير 1392
1