آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

برای آوین عزیز

فصل جدید زندگی ات

گل من با شروع فصل پاییز و  و فصل رویدنت فصل جدیدی توی زندگی ات باز شده.  رفتن به مدرسه, اتفاق هیجان انگیزی که این روزها  داری تجربه می کنی و بسیار خوشحال و راضی به نظر می رسی به طور میانگین این روز ها  ساعت 5/40 تا 5/50 از خواب بیدار می شی و تا دست و روت بشوری و صبحانه بخوری و از خوانه بریم بیرون ساعت حدود 6/15 تا 6/30 می شه و  تا برسی مدرسه ساعت 7 تا 7/15 میشه .با توجه به اینکه ما هنوز نتونستیم جابجا شیم و تهرانپارس هستیم و مدرسه شما هم زعفرانیه هست باید یکم زودتر از همکلاس هات از خواب بیدار شی اما در عوض سر کلاس قبراق و سرحالی و هر روز با خبرهای خوبی از مدرسه بر می گردی . برگشتنت هم از مدرسه بابا جون زحمت می ...
15 مهر 1395

تولد 6 سالگی

نازنین من برای من چه اتفاقی شگفت انگیز تر از تولد تو می توانست وجود داشته باشد؟       ...
15 مهر 1395

برای تو ...

نمی دانم چشم هایت را که می بندی و داوودی ها را بو می کنی , اندیشه ات تا کجا پرواز می کند؟ احساس من اما مادرم , تا کجا ها که نمی رود ...     نقاب که می زنی با خودم می گویم کاش پشت نقاب صورت هر کداممان یه فرشته ی مهربان چون تو آشیان کرده باشد... گوشه ی دامنت را که نازک و نرم با دستان کوچکت بالا می آوری , دل مادر برایت قنج می رود . تو حس می کنی و من هم ...     ...
15 مهر 1395

اولین روز مدرسه (1395/7/3)

عزیز دل مامان دیروز به طور رسمی روز آغاز مدرسه ها بود.دختر گل مامان بخاطر ذوق ورود به مدرسه که داشتی  از شب ساعت 8 شب خوابیده بودی تا نکنه فردا سرحال از خواب بلند نشی. من هم از شدت هیجان و شاید کمی هم استرس (که با توجه به بعد مسافت خونه تا مدرسه دیر نرسیم )اصلا خوب نخوابیدم. صبح  با بابا جون رفتیم رسوندیمت مدرسه و با توجه به اینکه کمی زود  دم در مدرسه رسیدیم و تعداد بچه ها توی مدرسه کم بود اما مایل بودی که زودتر بری داخل . وقتی هم که از مدرسه گرفتیمت کلی بهت خوش گذشته بود خاطرات روز اول :  ناهار خورشت قیمه بود و حتی از خورشت قیمه خونه و مهد قبلی هم خیلی خوشمزه تر بود . هر روز توی کلاس یکی مبصر می شه و نوبت شما دو...
4 مهر 1395
1