موضوعی که مامان رو نگران می کنه!!
شاید بعضی از رفتارها ازنظر بعضی ها حسن باشه و از نظر بعضی های دیگه عیب ! در مورد رفتارهای شما بعضی از چیز ها را من عیب می دونم در حالی که برای دوستام تعریف می کنن فکر می کنن که خصوصیت خوبیه! یکی از این رفتارها که واقعا داره من رو نگران می کنه فهمیدن بیش از حد ت هست مامانی! به طوریکه اصلا نمی شه به عنوان یه بچه ٢ ساله روت حساب باز کرد
خدا را همیشه به خاطر داشتن دختری مثل تو شکر می کنم . اما می دونم این بچگانه فکر نکردنت در درجه اول برای خودت خوب نیست . بزرگ می شی در حالی که بچگی نکردی! گاهی اوقات مثل ادم بزرگها حرف می زنی و یا رفتار می کنی! این موضوع علاوه بر اینکه برای ما ناخوشایند هست کودکی رو هم ازت می گیره! می دونم خودت هیچ نقشی تو این رفتارهات نداری اما ما چرا! با اینکه توی مهد دور و برت پر بچه هست و من هم که خیلی تو خونه بچه می شم تا خاله بازی و بپر بپر و ... بازی کنیم ، تارا که هر هفتهمی بینیش و ... باز هم کارات خیلی جلوتر از سنت پیش میره! و من می ترسم که کم کم به جایی برسی که دیگه نتونی با همسن های خودت کنار بیای عزیزم و همیشه بزرگ بزرگ تر ها باشی!
دومین چیزی که من رو داره خیلی نگران می کنه اینکه که ساعت طولانی از روز همدیگه رو نمیبینم! وقتی کوچیک تر بودی نیاز هات به مامان با الان خیلی فرق داشت ! اما حالا که دیگه شیر من رو نمی خوری و تو جات جیش یا .. نمی کنی ، جدا می خوابی و ... نیاز هات به من شکل تازه ای گرفته ! دیگه اینگار دوست نداری یه لحظه هم پیش هم نباشیم! یک هفته ده روزی می شه که موقع رفتن به مهد غر می زنی و یکمی گریه می کنی و باید بهت بگم که دخترم اگه گریه نکنی مامانی زود می اد دنبالت تا اروم شی و قبول کنی بری مهد وگرنه با هیچ وعده ای ساکت نمی شی ! موقعی که از مهد می گیرمت مدام ازم می پرسی که "من اِریه نکردم زودی اومدی دنبالم؟ چی ؟" تا من هم اینو تکرار کنم و شما کوتاه بیای! دیروز تو خونه یه کیف گذاشتی رو دوشت و عروسکت رت گرفتی و سمت در رفتی که خدا رو شکر دستت به در نرسید و برخلاف همیشه از صندلی هم کمک نگرفتی و رو به من می گی " من می رم شما تنها باش زودی می ام دنبالت" . یعنی واقعا فکر می کنی که وقتی می گذارمت مهد تنها هستی ؟ یا تنها می گذارمت! خوب من و بابا نیستیم اما این همه بچه و مربی! می دونم هیچکسی جای مامان و بابا رو نمیگیره اما حس تنهاییت خیلی برام دردناکه!