شیرین زبونی های دل دل

راه می ری و ازم می پرسی : "مامان از من راضیی؟"

**************

آوین  : می ره گوشی تلفن رو بر می داره و با لحن عصبانی : "مانیا بیا یه شعر برای این خاله فرشته بخون"

**************

خیلی  خیلی دوست داری که کارها ی خوبت رو بازگو کنم و ببینم ! مثلا از عمد می آی جلوی من می ایستی و چند تا سرفه نمایشی می کنی و جلوی دهانت رو می گیری و در حین اینکار مدام داری نگاهم می کنی و انگار منتظر یه چیزی هستی . من هم که برای اینکار تشویقت می کنم، اگه اون دور و بر بابا هم باشه بهم می گی به" بابا بگو" و تا به بابا کار خوبت رو نگم بی خیال نمی شی!

یا مثلا توی ماشین که می شینی مدام باید از جلو برگردم عقب رو نگاه کنم چونکه مدام ازم این رو می خوای و از اونجایی که تازه 2 روزه داری عادت می کنی پشت بشینی من هم همونطوری که می خوای رفتار می کنم که عادت از سرت نپره