آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

برای آوین عزیز

اینم یه حقه جدید ...

1391/10/11 8:32
نویسنده : مامان
268 بازدید
اشتراک گذاری

دختر ناز مامان سلام. همیشه فکر می کنم وقتی داری این نوشته ها رو می خونی چه جور دختری هستی؟ همین خصوصیات الانت رو داری ؟ همین قدر شیطون و بلا و مهربون و زبل ؟ همین قدر خودخواه ؟ یا بخشی از این رفتارها اقتضای سنت هست و در بزرگسالی دیگه نیست؟ بگذریم ! بریم سراغ خاطره ای که شنبه اتفاق افتاد. نمی دونم برات نوشتم یا نه که آوردن شما از مهد روزهای زوج  با من هست و یکشنبه و سه شنبه ها با بابا . روزهای زوج که با مَنی باید دو تا کوچه رو پیاده بیایم(از وقتی که مهدت جابجا شد) تا برسیم به جایی که برای خونه تاکسی بگیریم. ما تو این مسیر با هم می دویم ، از پله ها و یا تنه درخت های بریده شده می پریم و گاهی اوقات از فرط خستگی فقط خودمون رو می کشیم به سر کوچه.  یکبار حدود دو ماه پیش توی  یکی از اون روزهایی که داشتیم خودمون رو می کشیدیم و شما از خستگی شکایت داشتی و می گفتی "مامان اَسته شدم بغلم کن" بهت قول دادم که به ماشین سفیدی که 10 متر جلوتر هست رسیدیم بغلت می کنم . به کاپوت  اون ماشین سفید که رسیدیم دیگه حتی یه قدم هم نیومدی و بهم قول دو دقیقه پیشم رو یادآوری کردی"مامان اًفتی به سفید که رسیدیم بغل ... " و من هم بغلت کردم و این برات شد یه عادت از اون روز تا یک ماه به اولین ماشین سفیدی  که می رسیدیم از من می خواستی که بغلت کنم . من هم این کار رو می کردم تا اینکه دیدم نه  اینطوری نمیشه.خیلی برام سخته. خودم و کیفم و شما و کیفت و پلاستیک ظروف غذا ی خودم   و ماشین سفیدی که گاهی اوقات یکی در کمال نامردی جلوی در مهد کودک پارک می کرد!!  این شد که تصمیم گرفتم  دیگه بغلت نکنم! بماند که این وسط چقدر شما ناز کردی و وسط راه  دیگه قدم نمی گرفتی و ... . من هم مقاومت کردم ، تا اینکه  شنبه این هفته یه حقه جدید رو رو کردی . داشتیم راه می رفتیم به من می گی مامان میتونی اینجوری کنی و من در حالی داشتم نگات می کردم چه جوری، دستات  رو دیدم که دو تا انگشت اشاره رو هم و شصتات رو هم روی هم هستن! گفتم آره و اینکار رو کردی .دوباره مامان می تونی اینجوری کنی و منظورت دستای در هم قلاب شده بود و من هم کردم. . دوباره "مامان می تونی بگی من خَستَم " من آره می تونم بگم و گفتم .بلافاصله بعدش ایستادی و آغوشت رو باز کردی و گفتی "پس بیا بغلم" . و اینطوری شد که اومدی بغلم. البته من هم برای خنثی فتنه همون موقع گذاشتمت پایین تا بقیه راه رو راه بیای. جای خاله مرضیه خالی که توی این جور مواقع بهم می گه ‘خانم تِناردیه’ .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان آنیسا
11 دی 91 10:56
عزیزدلم!
لاله مامان آندیا
11 دی 91 15:50
خیلی زبلی خانم کوچولو
عمه نیلوفر
11 دی 91 18:11
ای زبل واقعا موندم تو این چیزا یهو چطوری به ذهنت میرسه فدات بشم
مامان مهبد كوچولو
13 دی 91 9:26
سلام دخمل زبل و باهوش . آفرين ! البته آفرين به هوشت بود ها نه به اذيت كردن خانوم تنارديه ! شوخي كردم ماماني جون .... خدا قوتت بده
الهه مامان یسنا
13 دی 91 11:53
ای جان چه دختر باهوش و نازی. ممنون که بهمون سر زدی نازنین. اگه دوست داشته باشین با تبادل لینک داشته باشیم و بشیم دوستای خوب نظرت چیه؟


من هم خوشحال میشم تبادل لینک کنیم
behnoosh
15 دی 91 16:15
اوینکم چه بلا شدهههههههههههههههههههههه!خوش حال میشم به وب من سر بزنی ناناز
behnoosh
15 دی 91 16:18
اوینکم چه بلا شدهههههههههههههههههه!خوشحال میشم به وب من سر بزنی ناناز
مامان مهبد كوچولو
16 دی 91 9:03
عزيزم مبارك قالب جديدت هم باشه
mozhgan
16 دی 91 20:24
eyvaaaaaal khosham miad tarh mirize mohandese
بابایی
17 دی 91 8:05
آفرین به این دختر خوبم راستی بابایی شما به کتاب یتر از هر چیزی اهمیت می دی حتی حاضر نیستی کتاباتو به آجی تارات هم بدی! (درجه اهمیت کتاب) مامانی خسته نباشید. هب دیما یگدننار نامام نوج ات رتمک هتسخ هشب.