آوین و سفرنامه زاهدان
عمه به خاطر کار شوهرش زاهدان زندگی می کنه و ما اومدیم تا بهشون یه سری بزنیم! اومدن رو با قطار اومدیم و شما تو راه سرما خوردی و گلو و سینه ات حسابی درد گرفته و قرار که برگشت رو با هواپیما بر گردیم!!! اینقدر شعر خوندی تو قطار که حوصله امون خیلی سر نرفت!! شعرهایی هم بود که ما برای اولین از دهنت می شنیدم عشقم!! دیگه اینقدر شعر بلدی که مثل مشاعره می خونی ،یعنی بهت می گم که مثلا یه شعر بخون که توش اتو باشه ، یا توش کودک باشه و ... می خونی!! یه شعر خوشگل که نو قطار خوندی و خیلی هم قشنگ بود شعر اتو بود و من که خیلی هیجان زده شده بودم بهت گفتم که برات یه اتو کادو می گیرم، البته از چند روز پیش هم برای اینکه به اتوی خونه دست نزنی این قول رو بهت داده بودم که برات یه دونه اسباب بازیش رو بگیرم. بعد اینکه تو قطار قول هدیه اتو رو بهت دادم هرچی بهت می گفتم شعر اتو رو بخون نمی خومدی و میگفتی "بخر تا برات بخونم". رفتیم بازار و برات خریدم می گفتم بخون گفتی "برام بازش کن تا برات بخونم"
پی نوشت : سرمای بدی که توی راه رفتن خوردی منجر به این شد که برونشیت شدید کنی و دکتر 5 نا پنی سیل برات تجویز کرد که به خاطر احتمال چینی و هندی بودن داروها من قبول نکردم که بهت تزریق کنن و فعلا آنتی بیوتیک های قوی می خوری! کاملا بی اشتها هستی و این من رو بیشتر آزار می ده چون بدنت ضعیف شده و این باعث می شه که بیماریت طولانی تر شه!
پی نوشت ٢ :کماکان مریض هستی ! سینه ات خرابه ! اما تبت قطع شده !اشتهات خیلی خیلی کمه و به زور بتونی ١ یا ٢ قاشق غذا بخوری!! دختر نازم زودی خوب شو! مادر جون پیشت هست و ازت مراقبت می کنه!