این روزهای آوین
عشق مامان این روزا شدی ضبط ماشین و از مبدا تا مقصد برامون شعر می خونی : عاشق شعر گل گلدون منی و اینقدر با احساس می خونی که اگه روح سیمین قانع بدونه تقاضای یه کنسرت مشترک می ده
عروسی پسر عموی بابا بود و رفته بودیم شمال اینقدر بهت خوش گذشت که نگو نپرس. جالبی اش به این بود که اینقدر با تعجب به عروس و لباسش نگاه می کردی که اینگار واقعی نبودند... توی یه صحنه که دستت رو گذاشته بودی زیر چونه ات و مات عروس شده بودی عشقم... ایشالا خودت یه روز با دل خوش عروس شی و همه اینجوری مات و مبهوت خودت شن!!!
به من می گی "مامان شما خیلی قشنگی اما من احساس می کنم که خیلی قشنگ نیستم" مامان قربون احساست بره و اون زبون شیرینت که برای استفاده از لوازم آرایش به هر کار و حقه ای دست می زنی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی