سفرنامه مالزی

دختر ناز مامان سلام . این پست رو بیشتر جهت ثبت شدن خاطرات خوب سفر می نویسم و  احتمالا به دلیل کمبود وقتی که دارم چند روزی طول می کشه تا تکمیل شه

خوب بگذار از اولش بگم... امسال قصد مسافرت خارج از کشور رو نداشتیم برنامه ریزی های دیگه ای تو ذهنمون بود که باعث می شد  از فکر  مسافرت بیایم بیرون. اما اصرار بابا و البته  تحریک دوستان از یک طرف و خستگی و کار  زیاد که تو این چند وقته داشتم باعث شد که نهایتا تصمصم بگیریم به سفر بریم و این شد که   گزینه های سفر اومد روی میز... بابا نظرش این بود که سواحل ترکیه برای ریلکس کردن خیلی خوبه ...اما من دوست داشتم  که با فرهنگ ها  و آداب و رسوم ملل مختلف آشنا بشم .تجربه کردن یه محیط جدید برام خیلی خوشایند بود. از بچگی که کتاب علوم رو می خوندم و درباره خط استوا می شنیدم کنجکاو بودم و صد البته دلم خیلی می خواست که اونجا رو ببینم . همیشه از استوا یه تصویر مثل جنگل آمازون ازش توی ذهنم بود  . جنگل های بکر با درختای برگ پهن و حیونای وحشی... با توجه به بررسی هایی که کردیم مالزی گزینه خوبی به نظر می رسید بعد از اینکه مالزی رو انتخاب کردیم با توجه به اینکه دوست داشتیم از طبیعت بکر و اقیانوس رو از نزدیک هم لمس کنیم تصمیم گرفتیم علاوه بر کوالالامپور چند روزی رو در پنانگ  که یکی از جزایر مالزی هست سپری کنیم ...تصمیم مهم دیگه ای که باید می گرفتیم این بود که گلم رو با خودمون ببریم سفر یا نه !  من پیشنهاد دادم که آوین یه هفته بره شمال خونه مادر جون. می دونستم  که  اونجا بهش خوش می گذره .. اما بابا از اول با پیشنهاد من مخالف بود. عقیده من این بود که با توجه به نوع و ساعت طولانی پرواز و آب و هوای گرم و شرجی و غذاهایی که با ذائقه ما همخونی نداره بردن آوین خیلی به صلاح نیست و البته با چند نفری هم که صحبت و مشورت می کردم تقریبا همگی با من موافق بودند . بابا نظرش این بود که اگه فکر می کنی این سفر برای آوین سنگینه خوب مثل پارسال می ریم ترکیه و البته این دفعه بجای استانبول می ریم کوشا آداسی و یا بدروم و البته من عقاید خودم رو برای نرفتن به این جا ها داشتم ... خلاصه