تولدانه ...
می
آم و می نویسم ...
دختر گل مامان متاسفانه مهدت با بی برنامگی که انجام داد کل برنامه های ما رو بهم ریخت... این شد که امسال نشد مثل سالهای قبل برات جشن تولد بگیرم ...البته می مونه طلبت برای اولین فرصت که بریم شمال و با عزیزجون و پدرجون و خاله جونا و بابابزرگ و مادرجون و عمه نیلوفر و جشن بگیریم...
ولی چند روز قبله تولدت که شمال بودیم و با دوستان برنامه بیرون و دریا داشتیم همونجا برات کیک گرفتیم و شمع فوت کردی و کیک بریدی نازدونه مامان...
البته ما به کسی نگفتیم که توی زحمت نیافتن اما خاله لاله و آندیا برات کادو گرفته بودن و آخرش که داشتیم از هم خداحافظی می کردیم یواشکی دادن به من . هنوز کادوت رو ندیده بودی که بهم گفتی مامان چرا کسی بهم کادو نداد تو جشن تولدم... ولی وقتی کادوی خاله لاله رو بهت دادم کلی ذوق کردی و تمامشون رو بغل کردی و خوابیدی..
صبح هم که بیدار شدی و دیدی کادوهات تو بغلت نیست قبل از سلام و صبح بخیر سراغشون رو گرفتی