آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

برای آوین عزیز

شاه دونه ....

1393/9/3 11:12
نویسنده : مامان
633 بازدید
اشتراک گذاری

ناز دونه مامان سلام

خیلی وقته که به دلیل بیماری و مشغله زیاد و خستگی و کلی بهانه دیگه , نتونستم چیزی توی دفتر خاطراتت بنویسم .

... هر روز که می گذره احساس می کنم که خیلی نسبت به روز قبل فرق کردی! هر روز کامل تر و شیرین تر می شی! دیگه از سرکشی هایی که حول وحوش 4 سالگی ات داشتی خبری نیست و انگار باد  پاییز همون قدر بد اخلاقی ات روهم با خودش برده ...

دختر ناز مامان اینقدر بزرگ شدی که تقریبا از پس همه کارای خودت بر می آیی : خودت می ری دستشویی و خودت و می شوری و خشک می کنی و دستات رو می شوری و می آی بیرون ...

از مهد که می آی خودت لباسات رو در میاری و تا می کنی و می گذاری تو کمدت ... تا دیروز من پالتو ت رو برات گیره می زدم ولی از دیروز دیدم که خودت این کار رو کردی عشق مامان...

فقط توی غذا خوردن هنوز بهانه گیری می کنی و بعد از چند لقمه خسته می شی و می گی پاهام و لپام رو ماساژ بدین ....البته چند روزی هست که می بینم می گی خودم می خوام غذا بخورم مثل مهد کودک.. حالا نمی دونم می خوای از دست من در بری یا واقعا دوست داری این کار رو بکنی...

بلبل مامان  از کودکی نسبت به همسن و سال هات هم خیلی  زودتر و روان تر صحبت کردی و هم حرف های قلمبه و سلمبه تر می زدی .الان هم خیلی به جا صحبت می کنی یعنی اینکه که کاملا شرایط محیط رو درک می کنی و حرف می زنی . مثلا از جام بلند شدم و دارم می رم توی آشپزخونه تا شام رو آماده کنم رو می کنی به مامان  و بهم می گی "مامان بلند شدی بهت می گم که یه موقع خشته نشی و زحمت نکشی, میشه یه لیوان آب بهم بدی" و من طبق معمول با این حرفات کلی کیف می کنم و می چلونمت و می خورمت .... دختر مهر ماهی من پر از مهر و محبته....

نمی دونم خجالتی هستی یا نه ... فکر کنم یه کمی باشی . هر چی توی جمع بهت بیشتر توجه کنن انگار بیشتر خجالت می کشی شاید هم خودت رو لوس می کنی لوسی مامان.

اسم من رو گذاشتی ماه دونه من هم اسمت رو گذاشتم شاه دونه بعد می گی پس بابا به ما بگه "دونه به دونه "

تاسوعا و عاشورا رفته بودیم شمال.کلی بهت خوش گذشته بود . بهت از تهران قول داده بودیمه که می بریمت دریا . خودت هم خیلی دوست داشتی . این شد که دوبار بردیمت دریا یه بار دریای فرح آباد  و یه بار هم دریای بابلسر با آنیسا و خاله سارا و علیرضا ...هرچند که توی بابلسر زمین خوردی و پیشونی ات شکافت و کلی گریه کردی مامان گلم....

 

این روزا بعضی از فعالیت های مهد کودک رو باید توی  خونه انجام بدی البته با کمک مامان و بابا... کلی ذوق می کنیم موقع انجام دادننش و کلی هم بهمون خوش می گذره.... البته یه موقع هایی موقع انجام دادن کارها  بهت آسیب هم می رسه مثلا چند وقت پیش داشتیم با برگ های پاییزی کاردستی درست می کردیم و اصرار داشتی که خودت با چسب حرارتی برگ ها رو بچسبونی هرچند قبلا هم این کار رو کرده بودی اما این دفعه یه بی احتیاطی کوچیک باعث شد که دستت یه کم بسوزه ...

فعالیت هایی این روز ها  انجام می دیم  به قوه تخیل و پرورش خلاقیت ها بر می گرده مثلا باید یه قصه از خودت بگی و نقاشی اش کنی /یا مثلا باید یه قصه نیمه کاره رو تمام کنی /.... تا 15 آذر هم باید کارات رو تحویل بدیم .

 

 

 

javascript:void(0)

 

پسندها (5)

نظرات (3)

عمه نیلوفر
4 آذر 93 15:10
Azizam che bozorg shodi eshgme. Fadat bsham elahi.nafas mani azizam.
مامان عسل 
5 آذر 93 11:54
بوس بوس دخترخوش ادا...آفرین دخمل زرنگ کاراشو خودش میکنه آفرین یعنی میشه عسل منم این طوری بشه وکاراشوخودش بکنه...ههههههی خداجونم...وای جون همین الان عسلم عطسه کرد
مامان
پاسخ
ایشالا که می شه عزیزم ! صبر هم که اومد
مامان مهدیه
17 آذر 93 9:03
اي جونممممم چه گل دختر نازي خدا نگهش داره . ميگم چند وقت نبودي فكر كردم ماماني تنبل شده و اينجا ديگه نمياد دلم واسه آوين تنگ شد اومدم ديدم چه مامان زرنگي كلي نوشته و من غافل بودم . بوس اين دختر با نمك و ناز رو
مامان
پاسخ
درست فکر کردین عزیزم!! خیلی تنبل شدم... اما با این همه تنبلی از خوندن خاطرات مهبد گلم غافل نبودم...