آهای آهای زبل خان
دخترک گلم سلام!خوبی !نمی دونم وقتی بزرگ شدی و این نوشته را ها می خونی چه حسی بهت دست می ده! اصلا می تونی باور کنی که چی کار می کردی و چه جور بچه ای بودی!
حالا بریم سراغ شیرین کاری های عسل مامان :
می گم :شما چی هستی ،می گی : "زِبل"،"شیـطو"
الان که دارم می نویسم رو پشت مامان نشستی و هی می گی "پیتو پیتو"
خیلی وقته که اجزای اصلی بدنت را می شناسی و الان یه هفته ای هست که وارد جزییات شدی و به زانو و پاشنه و پنجه رسیدی ،البته بین خودمون بمونه گاهی پاشنه و پنجه را قاطی می کنی !
می خوای بغلت کنم میگی :"ماما ماما بَخل"
تو مهد به شناختن رنگ ها رسیدی و الان رنگ آبی را خوب می شناسی گلم!
اینقدر آنتن را دستکاری کردی و دست گل به آب دادی که این دفعه که ناخودآگاه تلویزیون برفکی شده بود خودت رفتی پشت تلویزیون و سیم آنتن را جابجا کردی و دستکاری کردی!
چند روزی هست که خیلی لج باز شدی و اگه چیزی مطابق میلت نباشه به دو روش عمل میکنی :
اگه خونه باشیم: هر چیزی که دم دستت هست را پرت می کنی و میگی "دا،بِدِه" یعنی افتاد بده و اگه من بهت وسیله ات را ندم خودت نرم نرم به سوژه ات نزدیک می شی و من را نگاه می کنی تا عکس العمل من را ببینی و اگه من بهت بی توجهی کنم خودت بالاخره وسیله ای که انداختی بر می داری اما با اولین بار که من نگاهت کنم اون را می اندازی !