آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره

برای آوین عزیز

گل انار در مدرسه

سلام عشق مامان نمی دونم باید چی از مدرسه ات بنویسم که وقتی بزرگ شدی دونستن اش برات جالب باشه !!! فرانسه : شمارش اعداد (فعلا تا 12 ), احوال پرسی و پرسیدن نام و .... را یاد گرفتی ! و جالبتر اینکه داری به ما هم یاد می دی و جای بدش اینه که ما اصلا خوب یاد نمی گیریم (انگار قدرت یادگیری مون خیلی خیلی کاهش پیدا کرده). یه نکته جالبه دیگه اش اینه که تا شمارش اعداد رو یاد نگیریم نمی ریم مرحله بعد و اصرار داری که باید اول اعداد رو یاد بگیریم. نقاشی :     ...
17 آبان 1395

گل انار در مدرسه

گل انار من سلام !!! این روزها توی مدرسه بهت حسابی خوش می گذره عشقم!  اعتماد به نفست خیلی بالا رفته , توی جمع های دوستانه برای همه شعر حافظ می خونی و دوست داری مکالمات انگلیسی که یاد گرفتی رو با همه تکرار کنی  و شعر های که به زبان فرانسه یاد گرفتی رو برای همه بخونی. داستهای قرآنی که توی کلاس و مربی قران براتون تعریف می کنه رو با آب و تاب برای همه تعریف کنی ... وای به روز هایی که استخر داری که دیگه نگو و نپرس , کلی حرف برای تعریف کردن داری . البته  اگه توی فعالیتی توی کلاستون سرآمد نباشی کاملا و به راحتی می پذیری و به من می گی "خوب مامان هر کسی توی یه کاری استعداد داره ". فکر کنم این روحیه ات به باباجون رفته وگرنه ر...
3 آبان 1395

فصل جدید زندگی ات

گل من با شروع فصل پاییز و  و فصل رویدنت فصل جدیدی توی زندگی ات باز شده.  رفتن به مدرسه, اتفاق هیجان انگیزی که این روزها  داری تجربه می کنی و بسیار خوشحال و راضی به نظر می رسی به طور میانگین این روز ها  ساعت 5/40 تا 5/50 از خواب بیدار می شی و تا دست و روت بشوری و صبحانه بخوری و از خوانه بریم بیرون ساعت حدود 6/15 تا 6/30 می شه و  تا برسی مدرسه ساعت 7 تا 7/15 میشه .با توجه به اینکه ما هنوز نتونستیم جابجا شیم و تهرانپارس هستیم و مدرسه شما هم زعفرانیه هست باید یکم زودتر از همکلاس هات از خواب بیدار شی اما در عوض سر کلاس قبراق و سرحالی و هر روز با خبرهای خوبی از مدرسه بر می گردی . برگشتنت هم از مدرسه بابا جون زحمت می ...
15 مهر 1395

تولد 6 سالگی

نازنین من برای من چه اتفاقی شگفت انگیز تر از تولد تو می توانست وجود داشته باشد؟       ...
15 مهر 1395

برای تو ...

نمی دانم چشم هایت را که می بندی و داوودی ها را بو می کنی , اندیشه ات تا کجا پرواز می کند؟ احساس من اما مادرم , تا کجا ها که نمی رود ...     نقاب که می زنی با خودم می گویم کاش پشت نقاب صورت هر کداممان یه فرشته ی مهربان چون تو آشیان کرده باشد... گوشه ی دامنت را که نازک و نرم با دستان کوچکت بالا می آوری , دل مادر برایت قنج می رود . تو حس می کنی و من هم ...     ...
15 مهر 1395