آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

برای آوین عزیز

مرواریدهای خوشگل ...

دختر ناز مامان سلام !!! چند روزی بود (کمتر از یک هفته پیش) که دندان خوشگل کوچولوی پایینت لق شده بود و شما هم با دستای نازت مدام بهش دست می زدی و دستکاریش می کردی.تا اینکه پنج شنبه ظهر که آماده شده بودیم تا بریم مهمونی خونه عمو جون رحیم (شهمیرزاد)و داشتیم با هم  مسواک می زدیم یکدفعه ای گفتی "ا.. مامان پس دندانم کو؟ دندانم افتاد" , بله اینطوری شد که دندانت افتاد و با آبها رفت ... از قبل از افتادن دندانت هزار تا نقشه داشتی برای دندانات و یه روز می گفتی بگذاریم توی الکل و یه روز می گفتی باهاش گردنبند درست کنیم و خلاصه هر روز یه نقشه ای براش داشتی . چند ساعتی از افتادن دندان اولت نگذشته بود که دندان دوم پایینت رو هم دستکار...
27 مرداد 1395

خریدهای مدرسه...

الهی که مامان دورت بگرده , نمی دونی که چه حسی دارم از اینکه داری می ری مدرسه مامان خوشگل من. دلم می خواد برات بهترین ها رو فراهم کنم عشقم.. مدرسه گفته لباس فرم , لباس باله و لوازم التحریر رو خودش تهیه می کنه.. به نظرم فقط می مونه کیف و کفش... جشن فارغ التحصیلی پیش دبستانی های سالهای قبل مدرسه ات رو دیدم تا ببینم فرمتون چجوری و چه رنگیه !!! اینقدر هیحان دارم که نمی تونم صبر کنم تا مدرسه جلسه توجیهی بگذاره برامون و بگه باید چیکار کنیم...راستی به گمونم  فرمتون زرشکیه با یقه های ملوانی .... فدای اون پاهای کوچیکت شه !  من و بابا جون و خودت دیروز که رفته بودیم برات کفش تابستانه بخریم یه کفش هم برای مدرسه ات خریدیم ...شماره پاهات الان ...
3 مرداد 1395

انگار اینا جا مونده....

مسابقه = مساقبه شام<>ناهار زنگ آیفون <>زنگ در سیر <> پیاز (البته این مشکل رو اینطوری حلش کردیم که سیر, مامان هست و نی نی داره و پیاز , بابا هست و ریش داره) سوسیس <>  کالباس
3 مرداد 1395

پنج شنبه هیجان انگیز

تصمیم داشتم پنجشنبه خونه رو گردگیری کنم،اما بعد از اینکه یه صبحونه سه نفره خوردیم و بابا رفت اداره،من هم یه سری به گوشی ام زدم و توی کانال مهد کودک فعلی ات یه آگهی و تبلیغات از شهر بازی بچه ها دیدم که من رو خیلی قلقلک داد....شهر بازی لی لی پوت...پیش خودم گفتم آخر هفته آوین در لی لی پوت،چه شود.این شد که تماس گرفتیم و برای سانس 9تا 11/5رزرو کردیم...از اونجایی که تازه روز قبل این مجموعه افتتاح شده بود و ما به قوانین اش آشنا نبودیم کلی اصرار کردیم تد ما دو توی لیست بگذارن.ظاهرا باید از دو روز قبل رزرو می کردیم...و به این ترتیب گردگیری خونه کنسل شد و ما رفتیم به لی  لی پوت. آوین و پزشکی       &nbs...
1 مرداد 1395

یک تجربه جدید (شبی در مهد )

گذروندن یک شب در مهد کودک تجربه جدیدی هست که هر ساله توی مهد کودک شما انجام می شه و ما تا بحال با شرکت شما در این برنامه مهد موافق نبودیم. در واقع این تجربه همون قدر که می تونه برای بچه ها مفرح و هیجان انگیز باشه برای مادرها و پدر هایی مثل ما  کلی استرس داره. امسال وقتی توی کانال مهد کودک در جریان  این برنامه قرار گرفتیم با خودت مشورت کردیم  و قرار شد که اگه خودت هم تمایل داری توی این برنامه شرکت کنی .از آنجایی که شما هم کاملا موافق برنامه بودی ما هم موافقت کردیم . یکی دو روز مونده بود به روز موعود (1395/04/23 یک شب که با هم روی تخت دراز کشیدی یک دفعه زدی زیر گریه و حالا گریه نکن و کی گریه بکن که من اصلا دوست ندارم که برم شب م...
24 تير 1395