آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

برای آوین عزیز

در آستانه پنج سالگی

1394/5/23 15:45
نویسنده : مامان
872 بازدید
اشتراک گذاری

 گل ناز من هر چند  از وقتی که بدنیا اومدی برنامه های خانوادگی امون رو منطبق با خواسته ها و شرایط  شما می چیدیم اما این موضوع این روزها و با بزرگ تر شدنت پررنگ تر شده ... به عنوان مثال این روزها به  دایناسورها  علاقه مند شدی و مدام در موردشون می پرسی ... نتیجه اش این شد که هفته پیش رفتیم موزه حیات وحش دارآباد و این هفته هم رفتیم پارک ژوراسیک... در مورد دوره زندگی اشون, علت انقراضشون , تغذیه اشون و چگونگی تولید مثل اشون پرسیدی و من هم سعی کردم در نمامی موارد با حوصله آنچیزی که می دونستم رو مطابق با سنت برات توضیح بدم. دختر نازم پارک ژوراسیک  با دایناسورهای متحرک و البته نمابش یکی از دایناسور بین جمعیت برات خیلی جالب بود و از من قول گرفتی که به زودی دوباره ببرمت اونجا .

به طوز کلی خیلی به اطرافت دقت می کنی و در موردشون می پرسی. این روز ها  خیلی در مورد خدا کنجکاو شدی و مدام در موردش می پرسی "چرا ما خدا رو نمی بینیم ؟", "هر سیاره برای خودش یه خدا داره؟", "خدا از همه بزرگتره؟", "خدا یه جور نوره؟", "خدا هر کاری رو می تونه انجام بده؟", "خدا مرده؟" , "خدا نمی میره؟" , "خدا دوست نداره گداها غذا داشته باشن؟"؟؟؟ و البته یه سوال فلسفی دیگه ات اینه ما" بعد از مردن دوباره زنده می شیم؟"

روز ها هم توی مهد هم براتون برنامه و کارگاه های متفاوتی در نظر گرفتن البته شما به تقاشی و آشپزی بیشتر علاقه مند هستی سعی می کنی هر چیزی که توی کارگاه آشپزی یاد میگیری رو توی خونه برای ما انجام بدی نمونه اش پوره سیب زمینی که امروز برامون درست کردی یا  سالادمیوه که قبلا درست کرده بودی

به داستانها و تعربف خاطره خیلی علاقه مندی و وقتی از خاطرات بچگی ام برات تعریف می کنم کلی هیجان زده می شی و عاشق خاطرات مشترک من و خاله جون فرشته هستی و البته توی این خاطرات دنبال خاله فاطمه هم می گردی که خوب به خاطر اختلاف سنی که داریم نقشش توی خاطرات کودکی ما کمرنگ تره

برای تولدت لحظه شماری می کنی و خودت لیست مهمان هات رو به ما گفتی...البته فکر کنم عاشق اینجور لیست برداری ها هستی و چند روز پیش در راه برگشتن از مهد کودک به من میگی "مامان من بگم می خوام با کی ازدواج کنم؟ ...و تازه می خوام مهمان هام رو هم بگم ...."

1... عشق مامان هر چی از شیرین زبونیهات بنویسم بازم تمام نمی شه ...دایره لغات وسیعی داری و جالبه که خودت هم دوست داری گسترشش بدی چند دقیقه پیش بهم میگی "مامان من از وضعیتم اصلا راضی نیستم, حالا شما تصفر کن که چرا شادی مال بقیه بچه هاست(تصور منظورته)" (البته موضوع اینه که دیروز در پارک ژوراسیک زمین خوردی و پاهات بدجوری خراشیده شده)

 گل ناز من هر چند  از وقتی که بدنیا اومدی برنامه های خانوادگی امون رو منطبق با خواسته ها و شرایط  شما می چیدیم اما این موضوع این روزها و با بزرگ تر شدنت پررنگ تر شده ... به عنوان مثال این روزها به  دایناسورها  علاقه مند شدی و مدام در موردشون می پرسی ... نتیجه اش این شد که هفته پیش رفتیم موزه حیات وحش دارآباد و این هفته هم رفتیم پارک ژوراسیک... در مورد دوره زندگی اشون, علت انقراضشون , تغذیه اشون و چگونگی تولید مثل اشون پرسیدی و من هم سعی کردم در نمامی موارد با حوصله آنچیزی که می دونستم رو مطابق با سنت برات توضیح بدم. دختر نازم پارک ژوراسیک  با دایناسورهای متحرک و البته نمابش یکی از دایناسور بین جمعیت برات خیلی جالب بود و از من قول گرفتی که به زودی دوباره ببرمت اونجا .

به طوز کلی خیلی به اطرافت دقت می کنی و در موردشون می پرسی. این روز ها  خیلی در مورد خدا کنجکاو شدی و مدام در موردش می پرسی "چرا ما خدا رو نمی بینیم ؟", "هر سیاره برای خودش یه خدا داره؟", "خدا از همه بزرگتره؟", "خدا یه جور نوره؟", "خدا هر کاری رو می تونه انجام بده؟", "خدا مرده؟" , "خدا نمی میره؟" , "خدا دوست نداره گداها غذا داشته باشن؟"؟؟؟ و البته یه سوال فلسفی دیگه ات اینه ما" بعد از مردن دوباره زنده می شیم؟"

روز ها هم توی مهد هم براتون برنامه و کارگاه های متفاوتی در نظر گرفتن البته شما به تقاشی و آشپزی بیشتر علاقه مند هستی سعی می کنی هر چیزی که توی کارگاه آشپزی یاد میگیری رو توی خونه برای ما انجام بدی نمونه اش پوره سیب زمینی که امروز برامون درست کردی یا  سالادمیوه که قبلا درست کرده بودی

به داستانها و تعربف خاطره خیلی علاقه مندی و وقتی از خاطرات بچگی ام برات تعریف می کنم کلی هیجان زده می شی و عاشق خاطرات مشترک من و خاله جون فرشته هستی و البته توی این خاطرات دنبال خاله فاطمه هم می گردی که خوب به خاطر اختلاف سنی که داریم نقشش توی خاطرات کودکی ما کمرنگ تره

برای تولدت لحظه شماری می کنی و خودت لیست مهمان هات رو به ما گفتی...البته فکر کنم عاشق اینجور لیست برداری ها هستی و چند روز پیش در راه برگشتن از مهد کودک به من میگی "مامان من بگم می خوام با کی ازدواج کنم؟ ...و تازه می خوام مهمان هام رو هم بگم ...."

عشق مامان هر چی از شیرین زبونیهات بنویسم بازم تمام نمی شه ...دایره لغات وسیعی داری و جالبه که خودت هم دوست داری گسترشش بدی چند دقیقه پیش بهم میگی "مامان من از وضعیتم اصلا راضی نیستم, حالا شما تصفر کن که چرا شادی مال بقیه بچه هاست(تصور منظورته)" (البته موضوع اینه که دیروز در پارک ژوراسیک زمین خوردی و پاهات بدجوری خراشیده شده)

 

بعضی ازفعالیت های مهد:

 

رنگ آمیزی کاج

 

نقاشی روی بادکنک

 

نقاشی خلاق

 

نقاشی روی بطری شیشه ای

 

شستن ماشین مدیر!!!

 

نقاشی زیر میز

آشپزی/ تهیه پوره سیب زمینی

 

کاردستی با  استفاده از سفال و آیینه

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)