یلدا
با اینکه از یه ماه قبل برا این شب برنامه ریزی کرده بودیم اما امسال شب یلدا ما تنها بودبم. اولش که می خواستیم بریم شمال خونه عزیز جون اینا که امسال همه اون جا سرشون جمع می شد که بخاطر مریضی شما و اینکه مادرجون از شمال اومده بود پیشت بمونه مردد شدیم(بابا خیلی اصرار کرد که با مادرجون بریم شمال ، اما من گفتم زشتِ ) . بعدش هم که گفتیم بیخیال با مادر جون هستیم و تنها نیستیم که ساعت ٦ غروب مادرجون تصمیم گرفت بره شمال تا بابابزرگ تنها نمونه و ما تنها شدیم و اون موقع شب هم که نمی شد با کسی هماهنگ کرد برا مهمونی .
خلاصه اینکه خیلی دلگیر بود. حالا یه سفره ای چیدیم و عکس هم انداختیم.الان اداره ام رفتم خونه می ذارم!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی