بوی عید و....

 می گم راسته که میگن عید مال بچه هاست .یادمه وقتی بچه بودیم چقدر منتظر عید و بوی عید و اون همه خاطره قشنگش بودیم. وقتی که به اصطلاح بزرگ شدیم عید هم انگار که کم رنک و بو تر شد تا این دو سه سال اخیر . هر عید که قد می کشی و بزرگ تر می شی و معنی عید رو بیشتر می فهمی انگار حال و هوای عید کودکانه خودم رو برام به ارمغان می اری. هیجان شما برای عید من رو یاد خاطرات قدیمی خودم از عید می اندازه. یاد اون که یکی دم در اتاق پذیرایی خونه مادرجون اینا یواشکی کشیک می داد تا اون یکی دیگه که قدش بلند تر بره از ته طبقه بالایی کمد و از زیر پارچه ها (برای cover کردن شیرینی )  شیرینی و شکلات ها رو کش بره و بیاره تا دوتایی بخوریم. راستش ما خیلی نوه بودیم و  برای این جور کارا هم به هم اطمینان نمی کردیم و هر 2 3 تامون یه تیم میشدیم. یاد اون موقعی می افتم که منتظر دایی و خاله ها بودیم تا ببینیم از توی جیباشون چقدر عیدی در می ارن و به ما  میدن و روزی ده بار هم عیدی هامون رو می شمردیم و به محض دیدن دختر دایی و دختر خاله موجودی را به لحظه بهم م یگفتیم. 

حالا شما منتظر عیدی و مدام می پرسی چند تا بخوابیم عید میشه و به همه میگی اگه  xتا بخوابیم عید می شه صبح که از خواب بیدار شدی هم وقتی بهت گفنم که امروز عید میشه یه هورای بلند از ته دل کشیدی وکلی ذوق کردی مامانی!

سفره هفت سین رو که از چند روز قبل با کمک هم کم کمک چیدیم. راستی عاشق ماهی قرمز هستی . صبحی که از خواب بیدار شدی رفتی و یه سیب قرمز از هفت سین برداشتی و خوردی و بعدش  گل سرت  رو توی یکی از ظرفا که هنوز خالیه گذاشتی و وقتی بهت گفتم که این اولش سین نیست با جدیت پرسیدی مگه اول آینه سین هست که گذاشتیم رو هفت سین؟

 مشتاقانه منتظری که این چند ساعت هم بگذره و لباس عیدی هات رو بپوشی و مهمان بیاد خونمون. صبح ازم پرسیدی که حاجی فیروز هم میاد خونمون؟دیشب هم رفتیم و برای چند تا از دوستات عیدی خریدی و صد البته که برای خودت هم کلی چیز انتخاب کردی و گرفتی !!!  بابا هم برات عیدی یه میکروسکوپ خرید.

راستش من بخاطر کارام یکی دو ساعتی هست که اداره شیفتم و فردا که روز اول عید هست هم اداره هستم و بعدش می ریم شمالو عید دیدنی و از اینجور کارا.