آوین و بچه های دیگه ...

ختر گل مامان سلام

خیلی برام جالبه که عکس العملت را در برابر بقیه بچه هایی که یه جورایی هم سن و سال یا هم بازیت محسوب می شن ببینم نفسم!!

فکر کنم اولین نی نی که دیدی و درک کردی که یه چیزی شبیه نی نی   یا عروسک هست "هانا" نی نی ۴۰ روزه خاله نسیم بود که به شدت علاقه مند بودی که لمسش کنی و نازیش کنی !! از اونجایی که من هم  مانع می شدم شما هم حریص تر می شدی و مثلا اگه تو حال خودت بودی و داشتی بازی می کردی مننتظر یه فرصت یا بهتر بگم یه غفلت می گشتی که بیای و نازی کنی !! آها اگه نی نی را هم بغل می کردیم دوست داشتی که تو هم تو همون بغل پیش نی نی باشی! بالاخره هم خاله نسیم این فرصت را که بهت داد فقط چند دقیقه نی نی را با تعجب نگاه کردی و بعداش هم کلا بی خیال شدی!!! فقط حیف که آخر مهمونی به فکر خاله نسیم رسید که این کار را بکنه !!!

دومین نی نی یا بهتر بگم بچه ای که باهاش مراوده داشتی "آژوان" پسر خاله زهرا بود که حدود ۵ ماه ازت بزرگتره و وقتی اومده بودن خونه عزیزجون اینا شهمیرزاد دیدیش و کلی هم قلدر بازی براش در آوردی!!! قصه از جای شروع شده بود به عروسک آجی  تارا کلی علاقه مند شده بودی و این عروسک هم به قول باباجون احمد خیلی شبیه خودت بود این عروسک تو دو روزی که ما شهمیرزاد بود حکم کیمیا را برات پیدا کرده بود . پسرک قصه هم از همه جا بی خبر این عروسک را از دستت گرفت با چنان جیغی ازش عروسک را پس گرفتی که نگو و نپرس هر چند دوباره پسرک ازت عروسک را گرفت و شما دوباره ....

سومین بچه ای که با هاش مراوده داشتی "آندیا" دختر خاله لاله بود وقتی شام رفتیم خونه خاله لاله دیدیش. آندیا به شدت نسبت بهت حس مادری داشت و می خواست مدام بغلت کنه و مواظبت باشه که اگه من یا خاله لاله یه لحظه غفلت می کردیم کار به جاهای باریک می کشید و علنا وقتی آندیا به سمتت می اومد با چه سرعتی فرار می کردی تا خودت را به یه جای امن برسونی مامانم!!! وقتی که بابا و عمو فرید هم اومدن که کلی از این کارات خندیدن نفس مامان!!

چهارمین نی نی که دیدی "آنیسا" نی نی  خاله سارا بود که تقریبا نسبت بهش خنثی بودی و هر وقت که من بغلش می کردم فقط نگاه می کردی.

یه نی نی دیگه مونده که هنوز ندیدیش و فکر کنم که همین روزا ببینیش "آنیسا" نی نی خاله آزاده هست و امیدوارم مثل نی نی خاله زهرا کار به کارش نداشته باشی گل مامان!