آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره

برای آوین عزیز

چوپان دروغگو

دختر خوشگل مامان سلام! البته به قول خودت اون وقتی که گوشی تلفن را می گیری و میگی "الو سلام اوبی؟ چیتوری!" داری کم کم دستشویی ات را می گی و از اونحایی که تو دستشویی بستر آب بازی فراهم هست ٥ بار اضافه تر از اونچه که لازم هست ما را تو دستشویی میکشونی عزیزم! دیشب تو گاشوت ... کردی بلند شدی از روش و می گی "سلام ..." . روزی n بار به همه چیز سلام می کنی: "سلام مامان"،"سلام بابا"، "سلام آوین" اون موقعی که یه کار خوب میکنی یا وقتی که یکی از مهره های سخت پازل را جاش می گذاری می گی"ماشالا آوین"،"آفرین آوین" خیلی که احساساتی میشی خودت رو نازی می کنی و میگی "آوین اوبِه، نازِ" یا اینکار ر...
28 ارديبهشت 1391

یاد دنیای شیرین دریا بخیر!

وقتی ما کوچولو بودیم یه فیلم می داد که توش یه بچه کوچولو(ساحل) بود که مدام می پرسید : این چیه! چیکار می کنه! حالا چند روزی که شما شدی ساحل مدام می پرسی:"ای شیه ؟، ای شیه؟". حتی بعضی چیزهایی را که کاملا میدونی و حتی موارد استفاده شون را هم خوب بلدی مثل "روژ لب". دیروز روژ لب من را برداشتی و همین که چهره من را دیدی برای تلطیف فضا پرسیدی "ای شیه؟" من هم که نمی تونستم جلوی خندم را بگیرم گفتم : یعنی تو نمیدونی این چیه و شما جواب دادی "ماثِ(مربوط به لب و دهانِ)،اوشِله (خوشگله)" . اگه چیزایی را که می دونی چیه اما نمی تونی بیان کنی ازت بپرسیم می گی "ای اینه"     ...
28 ارديبهشت 1391

آخه چه جوری بپیچونمت!

دختر گل مامان سلام!‌ دختر مامان هر روز یه جلوه جدید از شخصیت شما بروز می کنه و ما هر کدوم رو به یکی یا چند نفری نسبت می دیدم! ولی این چیزی را الان می خوام برات تعریف کنم فقط می شه به یکی نسبت داد و اون خاله فرشته هست که محاله بتونی بپیچونیش! دیروز از آنجایی که خیلی تو خونه بازیگوشی می کردی و یه همپا برا بازیات می خواستی و اگه من می نشستم بهم میگفتی "پاشو" و اگه دراز می کشیدم می گفتی "بیدار شو "من بهت گفتم که اگه مامان رو اینقدر اذیت کنی آقای میکروب (یکی از لولو های آوین)می یاد و الان هم پشت دَرِه! ولی دیدم اصلا کَکِت نگزید برای همین روی مبلی که نزدیک در بود نشستم و جوری که متوجه نشی به در زدم و گفتم آقای می...
26 ارديبهشت 1391

آوین در حال حل پازل

اولین باری که  این پازل را دیدی از اونجایی که هر تیکه اش به دو قسمت تقسیم شده با تعجب رو به من گفتی "موز شِتَسته"(تیکه موز شکسته)   ...
26 ارديبهشت 1391

آفرین به زٍبٍل خان

زبل خان سلام! الان که دارم می نویسم کبریت تو دستت هست و مدام میگی "آتیشِه" پازل چوبی ٩ تیکه ات را دیگه کاملا حل می کنی یه ماه پیش بود که اتفافی متوجه شدیم جای هر تکه را تشخیص می دی (حالا دقیقاً از کی را متاسفانه نمی دونم)اما اون موقع با فشار سعی می کردی هر قطعه را سر جاش بگذاری اما دیشب  باز هم البته اتفاقی متوجه شدم دیگه اینطوری نیست و هر تیکه را اینقدر می چرخونی تا درست سر جاش قرار بگیره مامانی! فکر کنم کم کم داری دستشوی ات را می گی : ٣-٤ روزی هست که گاهی اوقات می گی "... دارم، بیم دَستشی " و اونجا که می ریم کارت را می کنی، گل تمیزم!    
14 ارديبهشت 1391

دختری با قلبی از آینه و طلا

دختر مهربون مامان یه موقع هایی خیلی احساساتی می شی و مرتب من و بابات رو بوس می کنی! مثلا لپای من و بوس می کنی و بغد می دویی سمت بابات و گونه های اون را بوس می کنی و دوباره می دویی سمت من و ... . این حرکت را شاید چندین بار تکرار کنی عسلم!
10 ارديبهشت 1391