آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره

برای آوین عزیز

هفته های تابستانه ای

1393/6/12 9:00
نویسنده : مامان
657 بازدید
اشتراک گذاری

نازدونه مامان سلام!
دیگه باید به رویه این مامان تنبل  عادت کرده باشی عشقم!
با این که همیشه تو نت هستم اما انگاری وقت ندارم که بنویسم می دونم مشکل از جای دیگه ای عشقم ... تنبلی ....
خوب ادامه سفرنامه رو تا آخر هفته می نویسم  اما این هفته ها جطوری گذشت: خاله لاله اینا که دیگه داشتن می رفتن قائم شهر برای زندگی و ما آخر هفته های این چند هفته اخیر رو با هم می گذروندیم .رفتیم سورتمه تهران، جمشیدیه،دارآباد و ...
تو سورتمه تهران دختر قهرمان و جسور من با بابایی سورتمه سوار شد و بین خودمون بمونه که وقتی پیاده شدی به بابا گفتی "ترس داشتا " ولی کلی تعریف کردی که اون بالا سورتمه با چه سرعتی می رفت و ...
...تو جمشیدیه با آندیا کلی بازی کردی و کاج جمع کردین و ... و رابطه ات به طرز چشمگیری با آندیا خوب شده بود
تو دارآباد هم کاملا جسورانه سعی می کردی که توی سنگ لاخ ها بدوی و سریعتر از همه به مقصد برسی و هیچ کسی هم از جمع چند نفره ما جلوتر از شما نباشه عشقم...هر کسی که ازت پیشی می گرفت به نحوی متوقفش می کردی و دستش رو می گرفتی و می گفتی بیا با هم بریم ...
نمی دونم وقتی که داری خودت این متنا رو می خونی چطور دختری هستی ؟؟؟  همینطور جسور!!
دوست نداری که هیچ وقت دوم باشی . می خوای که همیشه اول باشی... اما اگه سعی ات برای اول شدن کافی نباشه نفر اول رو متوقف می کنی  ولی عشقم دوست دارم که جوری بارت بیارم که تلاشت رو برای اول شدن بیشتر کنی .

 

دیشب هم با آنیسا اینا رفتیم پارک آب و آتش. خیلی بهت خوش گذشت و زیر فواره ها کلی آب بازی کردی.

 تو هفته شماری ها ی تابستانی یه هفته وسط مرداد با دوستای بابا  رفتیم تنگه واشی. در حالی که تهران هوا بسیار بسیار گرم بود اونجا هوای خیلی مطبوعی داشت. تنگه واشی یکی از جاذبه های گردشگری فیروزکوه هست و ما اینقدر ازش تعریف شنیده بودیم که جمعه صبح زود  از تهران روانه اونجا شدیم. ساعت حدود 9 رسیدیم و بعد خوردن صبحانه در ابتدای مسیر به سمت تنگه ها راه  افتادیم.  مسیر عبور از تنگه ها  یه رودخانه  پر از سنگ های ریز و درشت بود. به خاطر اینکه عمق رودخانه در بعضی جاها خیلی زیاد بود بابا از ابتدای مسیر شما رو  شاکول خودش گذاشتت تا اذیت نشی نازنینم. بعد عبور از تنگه اول به یه دشت خیلی    زیبا  رسیدیم که برای من که عاشق دشت ها هستم فوق العاده خوشایند بود. توی این دشت پر از گل های قشنگ بود که دختر نازم مدام برام گل می چیدی و می گفتی مامان چشمات رو ببند هر وقت گفتم باز کن. وقتی چشمام رو باز می کردم با یه گل زیبا که بهم هدیه می دادی مواجه می شدم. خلاصه در راه تنگه دوم رودخانه ارامتر بود و عمق کمتری داشت همین شد که وقتی دیدیم اصرار به آب بازی داری گذاشتیم که بخشی از مسیر رو خودت تو رودخانه بری و حسابی خوش بگذرونی.... چیزی که جالب بود این بود که از اونجا که برگشتی به هر جای تنگی می گفتی تنگه واشی تا اینکه برات توضیح  دادیم که به خاطر اینکه اسم اون منطقه ساواشی و واشی هست بهش می گن تنگه واشی. در ادامه هفته ها یه روز تولد بابا بود که با هم رفتیم کیک و بادکنک و برف شادی و کلاه تولد و ... به سلیقه شما (البته برا چون برای بابا بود بنتن انتخاب کردی) خریدیم و بادکنک باد کردیم و خونه رو تزیین کردیم و غذا پختیم...

.چند تا عکس از دره دارآباد

 

 

 

 

 

 

عکس های تنگه واشی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عکس های تولد بابا

 

 

عکس های خونه عزیز جون اینا (شهمیرزاد)

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (3)

لاله
12 شهریور 93 9:27
عمه نیلوفر
14 شهریور 93 12:32
عریزم دلم واست تنگ شده بود عشقم. مثل همیشه عشق عمه خوشگله. عمه دورت بگرده که اینقد نازی
مامان
پاسخ
ممنون از لطفت
مامان مهدیه
19 شهریور 93 8:28
به به هميشه به تفريح ... چه هفته هاي تابستانه ي خوبي داشتين و خوش گذروندين .... اميدوارم هميشه شاد باشين . چند وقت بود درگير بودم كمتر اومدم اينجا دلم براتون خيلي تنگ شده بود . ببوس آوين عزيز رو
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم. ما هم خیلی دلمون براتون تنگ شده بود. مهبد گلم رو ببوس. راستی دستاش بهتر شده