اولین روز مدرسه (1395/7/3)
عزیز دل مامان دیروز به طور رسمی روز آغاز مدرسه ها بود.دختر گل مامان بخاطر ذوق ورود به مدرسه که داشتی از شب ساعت 8 شب خوابیده بودی تا نکنه فردا سرحال از خواب بلند نشی. من هم از شدت هیجان و شاید کمی هم استرس (که با توجه به بعد مسافت خونه تا مدرسه دیر نرسیم )اصلا خوب نخوابیدم. صبح با بابا جون رفتیم رسوندیمت مدرسه و با توجه به اینکه کمی زود دم در مدرسه رسیدیم و تعداد بچه ها توی مدرسه کم بود اما مایل بودی که زودتر بری داخل . وقتی هم که از مدرسه گرفتیمت کلی بهت خوش گذشته بود
خاطرات روز اول :
ناهار خورشت قیمه بود و حتی از خورشت قیمه خونه و مهد قبلی هم خیلی خوشمزه تر بود .
هر روز توی کلاس یکی مبصر می شه و نوبت شما دو هفته دیگه هست .( هر روز یکی از بچه برای کل کلاس عصرانه میاره و اون روز می شه مبصر کلاس. تمیز کردن میز و تعارف کردن غذا و .... با اون هست در واقع میزبان کلاس هست. )
معلم زبان انگلیسی بهت گفته که شما که زبان انگلیسی ات خیلی خوبه توی یاد دادن زبان به بچه ها به من کمک کن.