آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

برای آوین عزیز

یکی یک دونه من!!!

دختر مهربون و گلم سلام! گاهی وقتا فرشته کوچولو هایی مثل تو یه حرفایی می زنن که ما آدم بزرگا توش می مونیم!! سجاده نماز من را می آری و به میگی "باز تون". برات بازش می کنم و بهم میگی "میخا الله اَتبَر تونَم". برات انجام می دم و سرم به کارام گرمه می بینم چادر را گذاشتی روی سرت و می گی "اودا مهربونم دوسِت دارم" و من فکر می کنم که اشتباه شنیدم ولی وقتی دوباره تکرار کردی مطنئن شدم که درست شنیدم =====  تو جاده هستیم و آوین رو کنسول ماشین نشسته و من که رو صندلی پشتی نشستم بلوزش رو با دستام گرفتم .آوین :"مامان نَدیر، آر بدیه، مامان تو اتاق می ذاره، تنبیه می تونه، در اتاق و می بنده" ===== آوین بعد خوردن غذا رو به خرگوش : "اَروشی من اَ...
16 مرداد 1391

عاشقتم وقتی ...

وقتی شیر می خوای و یا می خوای یه کار که مورد پسند من نیست را انجام بدی می آیی آروم تو گوشم می گی =========== ساق صورتی ات یه کوچولو سوراخ شده به من میگی : "اوراخ شده!!! بیدوز!" =========== کتاب مامان را پاره کردی و وقتی نگات می کنم می گی "مامان تیتاب و پاره تَردی، آرِ بدیه" (مامان کتاب را پاره کردی، کار بدیه)
12 مرداد 1391

بعد یه مدت نسبتا طولانی، سلام

  دختر شیرین زبون من سلام! بابا بزرگ از پشت تلفن میگه : آوین می آی پیشم؟ آوین: "نه با اَد مدرسه برم" ==== مامان: آوین نی نی ها تو مهد چیکار میکنن؟ آوین : "آرسا اِریه کرد"(پارسا گریه کرد) مامان:اِ! چرا؟ آوین: "رفت او تخت، من زدم، اِریه کرد"(رفت تو تخت من زدم گریه کرد) مامان: اِ آوین چرا زدی، باید مهربون باشی آوین :"نمی خوام مهربون باشم" ====== مامان: سلام آوین ،خوبی آوین: سلام، شما چطورین؟ خوبین؟ ====== مامان در حالی که دارم عکس آوین گلم را در پی سی می بینم نازت میدم : این آوین منه، نازه منه آوین: "این آوین شما نیست، آوین منه"   مامان: ...
11 مرداد 1391

شیرین زبون

مامان : (با اخم)آوین اینکار را نکن آوین : مامان عصبانی نشو! ناراحت نشو  ****************************** آوین: عزیزجون, عزیزجون پدرجون: بله آوین : تو عزیز جون هستی ******************************* خاله جون فرشته دست آوین را فشار می ده آوین)خاله) فرشته نزن ،نازی تون
18 تير 1391

اندر احوالات این روزها

آوین: "مامان پتو بده" مامان: یه پتو جدید به آوین میده آوین:"پتوِ؟ شسته! اَمیزه؟" ------------------------- مامان:"آوین چی میخوری" آوین:"صبحانه" مامان:"خوب حالا بگو صبحانه چی میخوری" آوین:"ناآر" مامان:"خوب حالا بگو ناهار چی میخوری" آوین:"مامان" و صدای خخخخخخخخ در میاری که انگار داری من رو میخوری ------------------------- آوین:"عروسک من بخون"  مامان:"عروسک قشنگ من ..."  آوین: شروع می کنه به گریه کردن ------------------------ آوین: در حالی که لپای مامان تو دستشه :"لپِ منی! تپل منی! مامان منی"  ------------------------ از شنبه عصر داریم رو نقشه کار می کتیم -> ادامه مطلب  ...
8 تير 1391