آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

برای آوین عزیز

بدون عنوان

دختر گل مامان سلام! وقتی که خودت اینقدر بزرگ شی که بتونی دست نوشته های مامان رو بخونی حتما دیگه واسه خودت  خانمی شدی و این غلط های گفتاری رو نداری ! حقیقتش مهد کودکتون علاوه بر شعر های بچه گونه ای که  یادتون می ده شعر هایی از سعدی و حافظ و خیام و حتی سرود های ملی هم یادتون می ده عشقم. خوب توی این شعر ها هم کلمات صغیل و سخت خیلی زیاده و حتی  شما هم که از 7 ماهگی حرف زدنت رو شروع کردی و کلمات و جملات قلمبه و سلمبه زیاد می زنی گاهی اوقات اشتباه تلفظشون می کنی .بعضی اوقات هم بخاطر اینه که معنی این کلمات رو هنوز نمی فهمی . شعر "ای ایران ای مزر پر گهر" رو چنان با عرق ملی آمیخته با غلط های املایی می خونی که همه از خنده رو ده بر می شن...
21 دی 1392

آوین و لباس عیدی

دخمر گل مامان سلام! امسال مامان حسابی زرنگ شده و دیروز و پری روز رفت بازار و لباس عیدت رو خرید! عاشق لباس و خرید و زیور آلات هستی  مامانی! دیروز جوراب شلوار ی دیده بودی می خواستی بهت گفتم مامان خیلی جوراب شلواری داری دیگه احتیاج نداری بهم می گی "خیلی ندارم 4 تادارم! چی میشه اگه 5 تاداشته باشم ؟ تازه اون جوراب شلواریم که پاره شد جای اون بخریم!" بماند که تو اتاق پرو چه بازی هایی از خودت در می اوردی ! آها داشت یادم می رفت با دیدن کاتالوگ لباس ها و یا عکس بچه ها که تو اتاق پرو بود  بهم می گفتی "چرا من رو شبیه اینا نمی کنی؟" بهت گفتم یعنی چی ؟ جواب دادی :"از این روژا برام بزن! از این کفشا برام بخر". خلاصه این که با لباسای عیدت کلی ذ...
21 دی 1392

کارمند کوچولوی شرکت نفت

دختر گل مامان سلام! امروز 5شنبه هست و من شیفتم و شما رو هم اوردم اداره گلم!! ما اولین نفری بودیم که امروز اومدیم تو سالن و طبیعی هست که اداره امروز خیلی خلوت تر باشه!!! تا اومدیم توی سالن گفتی :"مامان چرا کسی اداره نیست که به من بگه چقدر قشنگی، لباسات قشنگه!" 5 دقیقه بعد   می گی :"مامان هر کی میاد اداره پول در میاره!" من:آره  مامانی شما:"یعنی الان من پول در میارم" من: (یعنی به ازای امروز چقدر باید بهت پول بدم!!)                         ...
5 دی 1392

ما کجا و شما کجا؟؟

یادم می آد که وقتی کلاس اول راهنمایی درس می خوندم توی یکی از مدارس خوب کرمان بودم که همه بچه ها خیلی مایه دار بودن و البته من چون درسم خوب بود توشون بر خورده بودم ....اون موقع فقط دو نفر بودیم که با با کامپیوتر کار می کردیم .من و دوستم ستاره که باباش استاد دانشگاه بود .مابقی بچه ها تو خونه هاشون کامپیوتر نداشتند . گذشت اومدیم دانشگاه بازم تقریبا همین جوری بود ولی تعداد بچه هایی که با کامپیوتر کار کرده بودند یه کم فقط یه کم بیشتر بود و خیلی ها داشتند برای اولین بار کامپیوتر می خریدن. حتی یادمه که فقط دو نفر موبایل داشتند و بقیه کم کم خریدن ! حالا نگاهت که می کنم می بینم که ما کجا و شما کجا!!! خانم یه لپ تاب اختصاصی، یه تب لت!!! گوشی منم ...
16 آذر 1392

...

داشتم ظرف ها رو می چیدم تو ماشین ظرفشویی که یه دفعه اومدی کنارم و ازم پرسیدی "مامان چرا برام یه داداش نمی اری؟؟ " من با تعجب نگات کردم و ادامه دادی "چرا خدا بهمون یه داداش نمی ده! "     ...
16 آبان 1392

بچگی هم عالمی دارد ....

هر روز که می ای خونه یه حرف تازه داری چندروز پیش که اومدی خونه می گفتی :"مامان همسایه مانیا اینا خیلی بد جنسه! همش تند می ره و پلیس جریمه اش می کنه. اینا رو مانیا برام تعریف می کنه! راستی یه موش و گربه هم دارن که مانیا رو می بینن ازش می ترسن و فرار می کنن!"
8 آبان 1392