این روزهای آوین
دخمر گل مامان سلام. یه یه هفته ای توی ادره به طرز وحشتناکی کار داشتیم و بهمین خاطر من اکثر شبا خیلی دیر می اومدم و حتی یه شب هم خونه نیومدم این بود که فکر کنم در تصوراتت فکر می کردی که من ماموریتم (مثل مشهد) و هر بار که تلفنی با هم صحبت می کردیم کلی اٌرد می دادی که دنت می خوای و لباس (که البته می گفتی "لِواس")و ... این جوری بود که برای اینکه جنابعالی گناه دیر اومدن من رو ببخشی هر دفعه که می اومدم یه کیسه پر خوراکی برات می اوردم که البته الان شده برات عادت و برخلاف همیشه هر وقت که از جلوی سوپر مارکت سر کوچه ی مهد رد می شیم دوست داری بریم تو و کلی خرید کنی!!!! توی اون روزا به بابا می گفتی "بریم دنبال مامان وایستیم کارش تمام شه و بیاریم...
نویسنده :
مامان
10:53