آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

برای آوین عزیز

اولین روز مدرسه (1395/7/3)

عزیز دل مامان دیروز به طور رسمی روز آغاز مدرسه ها بود.دختر گل مامان بخاطر ذوق ورود به مدرسه که داشتی  از شب ساعت 8 شب خوابیده بودی تا نکنه فردا سرحال از خواب بلند نشی. من هم از شدت هیجان و شاید کمی هم استرس (که با توجه به بعد مسافت خونه تا مدرسه دیر نرسیم )اصلا خوب نخوابیدم. صبح  با بابا جون رفتیم رسوندیمت مدرسه و با توجه به اینکه کمی زود  دم در مدرسه رسیدیم و تعداد بچه ها توی مدرسه کم بود اما مایل بودی که زودتر بری داخل . وقتی هم که از مدرسه گرفتیمت کلی بهت خوش گذشته بود خاطرات روز اول :  ناهار خورشت قیمه بود و حتی از خورشت قیمه خونه و مهد قبلی هم خیلی خوشمزه تر بود . هر روز توی کلاس یکی مبصر می شه و نوبت شما دو...
4 مهر 1395

مادرانه ... دخترانه

زیبای من! دخترم ! می دانی هر چیز جایی دارد   و  هر چیز در جای خود قشنگ است ... روزی که دندان های شیری ات نیش زد , ذوق زده که هیچ! ذوق مرگ شدیم ... روزی که همان دندانها لق شد باز هم ذوق مرگ شدیم... نازنین من می دانی ؟! هر چیز در جای خود زیباست... روزی که کلمات را اشتباه می کردی با هیجان برای همه از اشتباهت تعریف می کردیم , امروز اما سعی می کنیم چشم از اشتباهت بپوشیم ... روزی که کلمات را برعکس روی کاغذ نقاشی می کردی می خندیدیم و چشمک نثارت می کردیم... می دانم از این بعد با ورود به مدرسه چشمک ها تبدیل به چشم غره می گردد... این است که همیشه می گویم هر کاری , زمانی دارد ... تاریخ انقضا دارد... عزیز من ! عشقم...
28 شهريور 1395

مادرانه... دخترانه

آنقدر کوچک بودی که توان ایستادن که هیچ ، توان گریه کردن هم نداشتی... امروز اما اولین گام بزرگ زندگی  ات را برداشتی ... آنقدر کوچک بودی که توان دندان در آوردن نداشتی , امروز اما دندانهای شیری ات افتاده و دندانهای دائمی ات نیش زده است ... عشق همیشگی من , دخترم , من تو را مادرانه دوست دارم . خوشحالی و موفقیت تو نهایت آرزوی من است.
28 شهريور 1395

اولین گامهای رو به مدرسه

الان از مدرسه ات زنگ زدن و گفتن که جشن بازگشایی مدارس قرار هست که در تاریخ  1395/06/27 برگزار شه و من و شما و بابا جون از ساعت 8:30 تا 9 باید اونجا باشیم . ضمنا شما باید لباس فرم بپوشی. پی نوشت :28/06/1395, طبق برنامه ای که از قبل داشتیم  دیروز رفتیم مدرسه . همه چیز جشن خیلی خوب برگزار شد, 4 تا ایستگاه براتون در نظر گرفته بودن ایستگاه شماره 1: زنجیر دوستی (با کاغذهای رنگی زنجیره درست کردین) ایستگاه شماره 2: فرفره (دقیقاش یادم نیست اما اونجا فرفره درست کردین) ایستگاه شماره 3: ایستگاه آرزو (آرزوتون رو رئی بادکنک نوشتین و در اواسط مراسم به هوا فرستادین و آرزوی دختر کوچولوی من هم مثل همیشه پرواز کردن بود) ایستگاه شماره 4...
20 شهريور 1395

شاعرانه های آوین

دختر گل مامان دیروز رفته بودیم روستای آهار و شکراب(از توابع فشم) برای پیاده روی و گردش... دستمون توی دست هم بود و داشتیم کوهنوردی سبک می کردیم که شما گفتی مامان من می خوام یه شعر که ساختم رو برات بخونم و این شعر رو خوندی : شر شر آب می بارد(به نظرم اولش که خوندی برام  بجای آب, باران بود) ماهی ها تالاب تالاب صدا می دهند گنجشک ها آواز می خوانند دختر با آواز پرنده ها می رقصد. (اینو بعدا بین بیت 3 و 4  اضافه کردی : اما به نظرم بدون این تیکه قشنگتر بود...>گنجشک ها پرواز می کنند) این اولین شعر بامعنا و با مفهومی بود که خودت سروردی عشق مامان. الهی که مامان قربون روح لطیف شاعرانه ات بشه ...بهت افتخار می کنم زیب...
20 شهريور 1395