آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

برای آوین عزیز

دخترک شناگر من

از اونجایی که خیلی ذوق کردم که برات مایو گرفتم و توی مایو خیلی بامزه تر می شی توی خونه چند تا عکس با مایو ازت گرفتم:
19 مرداد 1390

آوین و عکسهای تابستانی

سلام به روی ماه نشستت مامان!!! بالاخره دیروز غروب بعد از تلاش ها و کنکاش های بسیار برای پیدا کردن یه مایو تو قد و قواره شما موفق شدم برات یکی پیدا کنم. اونم کجا؟ تو نزدیک ترین مرکز خرید به خونمون!!!! می گن یار  در کوزه و ما گرد جهان می گردیم؟ آخه وقتی تو استخر کودک زیر سه سال راه نمی دن مایو برای چی می خوای!!!اینو فروشنده ها می گفتن و البته پر بیراه هم نمی گفتن!!! ولی خبر ندارن که این از سفارشای مهد جدیدت هست برای گرفتن عکس تابستانی !!! خلاصه بازم کارمون دقیقه ۹۰ آماده شد و ... امروز که به مهد تحویلت دادم گفت که ۲ تا عکس ۱۶ *۲۱ می گیرن که هزینه اش ۳۰ تومن می شه!! تو این زمونه که دارم برات می نویسم این مقدار برای ۲ ...
16 مرداد 1390

فعالیت های این روزای آوین

 این روزا خیلی "دو""دو" می کنی!! میگم یک می گی "دو" . اون موقعی که کلاغ "پر" می گفتی می گفتم چهار می گفتی "پْ"!!! نمی دونم چرا وقتی یه چیز جدید یاد می گیری چیزای قبلی را دیگه نمی گی به عنوان مثال هر کاری می کنم دیگه کلاغ پر را نمی گی در عوض بْبْی می گه بب را خوب می گی!!! آها یه چیزی تازه یادم اومد.اون اولا که تازه می خواستی یاد بگیری وایستی هر وقت که می ایستادی هر چند خیلی کوتاه بود و در حد یکی دو ثانیه ما خیلی تشویقت می کردیم و برات دست می زدیم !!! اونا مونده تو گوشت الان که دیگه خیلی خوب می ایستی و خودت می تونی تعادلت را خوب حفظ کنی و حتی یه چیزی بذاری رو زمین و بردار...
16 مرداد 1390

آوین و بچه های دیگه ...

ختر گل مامان سلام   خیلی برام جالبه که عکس العملت را در برابر بقیه بچه هایی که یه جورایی هم سن و سال یا هم بازیت محسوب می شن ببینم نفسم!! فکر کنم اولین نی نی که دیدی و درک کردی که یه چیزی شبیه نی نی   یا عروسک هست "هانا" نی نی ۴۰ روزه خاله نسیم بود که به شدت علاقه مند بودی که لمسش کنی و نازیش کنی !! از اونجایی که من هم  مانع می شدم شما هم حریص تر می شدی و مثلا اگه تو حال خودت بودی و داشتی بازی می کردی مننتظر یه فرصت یا بهتر بگم یه غفلت می گشتی که بیای و نازی کنی !! آها اگه نی نی را هم بغل می کردیم دوست داشتی که تو هم تو همون بغل پیش نی نی باشی! بالاخره هم خاله نسیم این فرصت...
15 مرداد 1390

این روز های شیطونک

سلام دخترک عزیزم! ماه مامان این روزا حسابی مشغول بازیگوشی هستی و یه لحظه غفلت ازت خسارات سنگینی به بار می اره!!   دیشب مانیتور لپ تاب ببه واسطه آتیش سوزوندن شما از بدنه جدا شد!!!! رسیور ماهواره رو هم که قبلش سوزونده بودی عزیزم!!!
11 مرداد 1390

آوین و آتیش سوزوندن

سلام دختر مامان! نمی دونم وقتی که خودت این نوشته ها را می خونی چند سالته و توی اون مقطع زمانی چه جور دختری هستی ؟! مثل الان پر جنب و جوش و خوشرو  هستی یا اینکه نه یه دختر آروم و ساکت. ولی باید بدونی هر جوری که باشی من عاشقتم و دوستت دارم! دیشب باباجون من رو متوجه یه موضوع جالب کرد که فکر کنم تازه یاد گرفتی! از اونجایی که وقتی می خوابی مثل خودم کلی غلت می زنی من شما رو روی تخت خودمون می خوابونم که فرصت مانور بیشتری داشته باشی! به فاصله ۵ سانتی متر از تخت ما یه میز آرایش هست که از نظر ارتفاع هم حدود ۱۰ سانتی متر بالاتر از سطح تخت هست.  عصر خوابونده بودمت روی تختم و خوش و خرم بودم که تو خوابی و خونه در امن و امان هست که یه دفعه...
1 مرداد 1390

فعالیت های جدید

دختر گل مامان !! سلام خیلی تو ایستادن پیشرفت کردی!!دیروز اولین قدمت را برداشتی و بعدش افتادی!! دیدن این صحنه مطمئناً یکی از خاطره انگییز ترین لحظات را برای هر مادر و پدری می سازه!! الهی مامان فدای پاهای کوچولوت بشه!!! چند روزی بود که می دیدیم شعله های گاز کم و یا زیاد می شه و من و بابا مینداختیم گردن هم تا اینکه دیروز اتفاقی دیدم که شما روی پنجه می ایستی و با دستگیر های گاز که گرد هستند بازی می کنی و می چرخونیشون!! شیطون بلای مامانی می ری روی پدال سطل آشغال می ایستی و در سطل آشغال که باز شد هر چی آشغال توشه که دستت می رسه را ازش در می آری و میندازی بیرون!!!! ...
29 تير 1390

فعالیت های نفس مامان

دختر گلم! سلام! اول از همه مامانی را بخاطر این وقفه چند روزه که وقت نمی کرد خاطراتت را بنویسه ببخش!! آها حالا خوب شد دختر گل مامان! دیروز جمعه بود و طبق معمول روزهای تعطیل گذشته شما یادت اومد که ای بابا مامانی این روزا بیکاره  پس باید یه کاری دستش بدم  زردچوبه و کابینت و مریضی هم که تکراری شده و مامان دیگه با این همه تجربه می تونه راحت از پسش بر بیاد.پس بهتره اینبار ظرف را بشکونم هر چند که این هم تکراری!! بالاخراه از اون کاسه های ماست خوری طوسی رنگ که سرویس ظرف جهیزی ام بود فقط ۳ تا مونده گلم! فدای سرت!! تازگی ها تا در کابینت را باز میبینی تندی میری جلوش زانو می زنی و یکی یکی در ظرف ها و یا قابلمه ها م...
18 تير 1390

این پنجشنبه و جمعه

سلام دختر مامانی! بازم اینقدر کار داشتم که نگو نپرس و وقت نکردم برات چیزی بنویسم! از 4 شنبه شب تا جمعه عصر تب شدیدی داشتی و شب ها هم مدام بهانه می گرفتی و نمی خوابیدی عزیزکم!! نمی دونم چرا تبت نیمه های شب به اوج خودش می رسید و حتی 5 شنبه شب به 40 هم رسید و من و باباجون هم مدام پاشویه ات می کردیم و روی سر و تنت پارچه نخی نم دار می ذاشتیم که خنک بشی!! هر چند پارچه هم سریع گرم می شد و باید تندی عوض می شد !!! نمی دونم برای دندون در اوردن هست یا نه که تب کردی البته دکترت که می گفت اثری از دندان مشاهده نمی شه اما اینکه آب دهنت تا زیر نافت هست باعث شده که من و باباجون و عزیزجون اینا فکر کنیم که وقت دندان در اوردنته!!! ...
11 تير 1390