آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

برای آوین عزیز

خانه در آرامش

دخترک عزیزم یه ربع ساعتی هست که خوابیدی و من به وضوح صدای آخشِ‌ مبل، بوفه، خودکار  را می شنوم که تا فردا استراحت می کنن عزیزم! عاشق خط خطی کزدن هستی و به هیچ چیز هم رحم نمی کنی عاشق کمپوت آناناس هستی و تنها در صورتی می شینی که یه بشقاب آناناس خرد شده پیشت باشه که البته از آنجایی که کمپوت زیاد هم خوب نیست من شیطونی ات را به جان می خرم! این روزها عاشق شعر گرگم و گله می برم هستی شاید چون من و بابا با هم می خونیم (مامان بره و بابا گرگ). اون قسمتی که گرگه می که دندون من تیز تره انگشتات را می بری سمت دندونات و اون قسمت که گرگه حمله می کنه من و بابا جون بهت حمله می کنیم و قلقکت می&nb...
21 دی 1390

این روزهای عشق مامان

دختر عزیزم سلام این روز ها کمی آرومتر شدی و یا شاید اینکه علایقت کمی تغییر کرده . هر جا که یه خودکار گیر بیاری می گی گه "مَنِ" و به زور هم شده مس گیری و روی یه کاغذ و یا پاهات و یا ئستهای من خط خط ای می کنی و نکته جالبش اینه که گاهی اوقات که روی کاغذ می کشی می خونی "چِش چِش دو اَ" کماکان بازی پرش از مبل ادامه داره البته به شرطی که کسی حتما پایین مبل نشسته باشه و اگه نباشه می ری بالای مبل و دستات را به حالتی که شناگر ها موقع پرش از سکو دارن در می آری که یعنی آغوش برات باز کنیم و به ثانیه نشده می گی "اِی دو ." و می پری .گاهی اوقات هم که خیلی ناز داری می آی تا لب مبل و درست لحظه ای که منتظرتم می گی "نَ نَ نَ نَ" عاشق عمو زنجیر باف خوندنتم...
19 دی 1390

...

دیشب خونه خاله جون فرشته بودیم و کلی با تارا که "آوا" صداش می کنی و خاله فاطمه  بازی کردی و بهت خوش گذشت مامانی! دختر مهربونم تا دلت بخواد به لبتاپ حسودی می کنی! مامان : گرگه میگه ؟،آوین:"اووووووووووووو" مامان:دو دو تا ؟،آوین:"چار تا " البته گاهی اوقات هم "دو تا" چند روز پیش از بابات چیزی می خواستی و بابا بهت نداد گریه کنان اومدی سمت من و من هم همون خوراکی را بهت دادم تو هم نامردی نکردی و روی پاهام نشستی و خوراکی را گذاشتی تو دهنت و رو به بابات کردی و گفتی مَنِِ مَنِ" واقعا از دستت خندیدیم ...
7 دی 1390

کفن و دفن عروسک

با اینکه تار هست اما دلم نیومد که نگذارمش آخه پات تو سوراخ جای دستمال کاغذی گیر کرده حالا چرا اونجا بوه الله اعلم! به شیوه مسیحی ها که جنازه باید توی تابوت باشه ییییی اینم تیر خلاص برای اینکه کاملا خیالت راحت شه که دخلش را اوردی! در ضمن ساق پاهات هم اثر خودکارا قرمز هست ...
3 دی 1390

آوین

از گوزن حساب می بردی البته وقتی می بینیش می گی "ما" "ما" فکر کردم که اگه بگذارمش روی پیشخون دیگه اونجا نمی ری اما نمی دونم کی و چه جوری ترست ریخت؟ آخه پا تو کفش(دمپایی) مامان؟ اینم از این! کاغذ دیواری را پاره کردی ...
3 دی 1390

این روزهای جوجه مامان

دل دل مامان شنبه رفتیم دکتر برای چکاب البته با توجه به اینکه دو شبی بود که سرفه می کردی و خلط هم داشتی  3 -4 روز زودتر بردیمت دکتر. آقای دکتر تشخیص داد که برونشیت شدید گرفتی و 5 تا آمپول پنیسیلین 800 برات تجویز کرد. دکتر گفت که اگه خوب نشی ممکن که به آسم کودکان تبدیل شه! ما هم کلی ناراحت و نگران شدیم مامان! شب اول که بردیمت و آمپول زدی موقع تزریق کلی گریه کردی و البته من هم! البته من از اتاق بیرون رفتم و بابا پیشت بود و نگهت داشت تا بهت آمپول بزنن! دکتر بهمون گفت که یه هفته ای نگذاریمت مهد و ما هم به خاله مریم که قرار بود تا دو سه روز دیگه تهران باشه گفتیم که بیاد و پیشت باشه! روز  سوم را من مرخصی گرفتم و روز چهارم را بابا و روز ٥ ...
2 دی 1390