آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

برای آوین عزیز

عکسای جوجه مامان

جوجه مامان سلام!‌خوبی! می گم بگو فروغ ،‌میگی :"بوروخ". می گم بگو فرشته ،میگی:"بیشته" می گم بگو فاطمه، میگی:"دابدِبه" می گم بگو نیلوفر ،میگی:"نی نی"   ...
18 بهمن 1390

می شه خودت غذا نخوری!

سلام عزیزکم!‌ انگاری خیلی زود داری بزرگ میشی!‌ دیگه کاملا دوست خودت غذا بخوری و حتی گاهی اوقات نی نی ات را می آری و با قاشق تو دهنش "هَم" می ریزی! نی نیات را می گذاری رو پاهات و به جای اینکه پاهات را تکون بدی تا بخوابه سرت را تکون می دی مامانم! عاشق بازی با سایه هستی و می خوای بگی سایه می گی "آآآآآآآآآیه" و مدام با دستت و انگشتات بازی می کنی و سایه اش را می بینی و البته این بازی را با بابا خوی انجام میدی وقتی دستم را می خونی دیگه دستم به جایی بند نیست!‌یه عادت بدی داری و گاهی اوقات بد غذا می شی و من هم در اینجور مواقع دست به دامن آقای جارو برقی می شم و بهت می گم گه اگه نخوری آقای جارو برقی می آد و سرت داد می کشه و بعد هم م...
15 بهمن 1390

دختری دارم شا نداره! از ...

سلام مامانی! این روزا اینقدر بامزه شدی که اصلا دلم نمی خواد که تمام شه ! مدام کلمات جدید یاد می گیری و کارای تازه می کنی و برای همه شیرین زبونی می کنی(البته به جز پیش دوستای بابا)!‌ مبل ها را دادم شستن و از ترس اینکه مجددا بلای قبلی را سرشون بیاری روشون را کشیدم و خودکار را توی مایکرویو و گلاب پاش قایم کردم!‌٣ ثانیه طول نکشید که از مبل بالا رفتی و رفتی روی مبل و پارچه رو مبل را کنار زدی و با خودکار قرمز روش نقاشی کردی! ١٠ -١٢ تا کلمه انگلیسی و یه کمتری هم فرانسه را می فهمی و اجراشون می کنی!‌ مثلا می گیم جامپینگ ،"می پری" و یا "هندز آپ" دستات را بالا می بری! و .....راستی میخوای بگی هلو ددی میگی "ایلو ددی"     ...
12 بهمن 1390

نقاشی دختر مامان

مداد دستم هست و دارم یه الگوریتم را پیاده می کنم به زور از دستم می کشی و می گی "مَنِ"(مال من هست)بعد در حالی که مداد تو دستت هست دستت را می آری سمت من و میگی "بِدِه"(بگیر)و در حالی که مواظبی که من پررو نشم و مدادم را ازت پس نگیرم و در شرایطی هستیم که دست هر دوتامون رو  مداد هست و صد البته مداد به شما تعلق داره مداد را به سمت کاغذ می بری و می گی "چِش چِش دو" (چشم چشم دو ابرو). از اول تا آخر می خواستی بگی که بیا با هم چشم چشم دو ابرو بکشیم   اون یه هفته ای که به خاطر برونشیت نفرستادیمت مهد عزیزجون از شمال اومد پیشت و از اونجا که می ترسید که به خیلی چیزا دست بزنی و به خودت آسیب ...
27 دی 1390

شیرین زبونی دختر گل مامان

در اینکه به شدت از خود متشکر هستی شکی ندارم. هر چیزی به ما بدی باید ازت تشکر کنیم و اگه یه موقع یادمون بره دستات را می گذاری رو سینه ات و می گی "میشی"(مرسی) قد تمام شیرینی های دنیا شیرین زبونی مامان سیم آنتن را مدام از سر جاش در می آری و دوباره می گذاری سر جاش بهت می گم شما مهندس نشی نمیشه میگی "نَ نَ اَبول" |(نه نه قبول)
26 دی 1390

آوین مامان در بستر بیماری

دخترک عزیزم سلام! این روزها سخت بیماری و بیحال! تبت به ٤٠ درجه هم رسیده و طی ٣-٤ شبانه روز اخیر دیشب تنها شبی بود که من و بابا تونستیم بخوابیم! بس که دختر مامان بد حال بود و تب داشت! دکترا می گن یه بیماری ویروسی که همراه تاول در دست و پا و دهان بروز می کنه و مال شما هم این علایو را داره انگار هر چی بیحال تر میشی نازت هم بیشتر می شه ! دیروز توی رختخوابت وسط هال دراز کشیده بودی و من یه سمتت بودم و بابا هم سمت دیگه ات و هر دو داشیتم نگات می کردیم و شما هم دستت را بالا می اوردی و به نوبت یه بار به من می دادی و یه بار به بابا تا بوسش کنیم! تو ٣ روز اخیر ١ کیلو کم کردی و زیر چشمات هم حسابی گود افتاده و انگار یه مداد چشم قرمز کشیدن! یه عروس...
25 دی 1390

دل مهربان

دختر عزیزم سلام نمی دونم که باز داری دندان در می آری یا نه که دیشب خیلی تب داشتی و حتی صبح هم تب داشتی و البته کمی بی حال هم هستی ! ساعت 10 برات یه کم آناناس و هلو و موز خرد کردم و برات گذاشتم تا بخوری و اینقدر با  دقت نگاه می کردی و آناناس ها را اول و بعد هلو را جدا می کردی و بااشتها میخوردی که من واقعا کیف می کردم و بعد که دیدی من دارم نگاهت می کنم انگار که دلت برام سوخت یه تیکه موز جدا کردی و گذاشتی تو دهنم
22 دی 1390